هفت رنگ
واگویه های ذهن بیمار یک کرکس پیر مبتلا به پست مدرنیسم مبتذل! که جدیداً لیبرال دموکرات شده
۱۳۸۶ مرداد ۱۹, جمعه
آدم نمی شوم

نمی دونم چه دردی به جون ما افتاده هر پستی که می نویسیم یا براش باید یه روز بعد پانوشت بنویسیم یا این که در پست بعدی یه توضیحی،ماله کشی ای چیزی! بدهیم.فی الحال تصمیم داشتم برای مطلبم درباره شاملو پانوشت بنویسم دیدم بد نیست مطلب جدیدمو به اون اختصاص بدم...

نمی دونم چند ماه پیش بود،نه آنچنان دور.به اتفاق دو نفر از دوستان که به نظرمن خوب هم شعر می گن با این که از حضور در چنین جمع هایی کلاً حال نمی کنم به شب شعر کانون ادب دانشگاه آزاد لاهیجان رفتیم که از قضا مهمانی داشت تقریباً آشنا.علیرضا پنجه ای سردبیر نشریه هنری گیله وا.همون طور که حدس می زدم یه مشت (توهین نشه!)جوون سانتی مانتال رمانتیسیست!که در تشخیص دادن الف از اشتر عاجزند به همراه ملحقات خودشون از نوع سببی ونسبی! نشسته بودند.فضای بسیار زرد وبنفش راه راهی بود جای همه تون سبز!حاشیه نمی رم.کمی آقای پنجه ای صحبت کرد از شعر کلاسیک گفت که دوره ش تموم شده از شعر نو گفت و از شعر سپید که خودش هم نشخواری از اون داشت!کلی تعریف کرد که بله...من آنم که رستم بود پهلوان!مثل استادش شاملو اونم با یه کلاش بست به رگبار هزار سال شعر کلاسیک وغنایی ایران رو.ناجوانمردی روتا حدی بالا برد که از لاهیجان گفت واسمی از بیژن نجدی نبرد.خوشم می آد مرده ی بیژن هم اینارو می ترسونه! یه شعر هم از دیوانش خوند اون هم نه از حفظ و با کمی تپق(بر وزن تپل!) کاش بودین می شنیدین نماد کامل سبک بند تنبانیسم!از شعر نو گفت واسمی از مشیری و فروغ نبرد شاید نمی شناخت؟!چه می دانم!به شاملو که رسید گفت شاملو غووووولی بود در ادبیات ایران(خودش این وووو رو کشید به گیرنده های خود دست نزنید اشکال تایپی هم نبوده!) دوستان با توجه به سوابق به من نگاه کردند منم فقط کمی روی صندلی جابجا شدم و یادداشتی برداشتم!به هر حال در شهر کوران که یدا...رویایی رو شاعر نمی دونن و شعرای خوب هر کدام یا ریق رحمت رو سرکشیدند یا ریق غربت!رو این عزیز یک چشم ما داره پادشاهی می کنه!

نکته جالب این روز(شب!) به یاد ماندنی هنگامی بود که دکترپنجه ای!(سوتی یکی از بچه ها!) یه چند دقیقه ای تلاش کرد نی آب میوه رو داخل سوراخی که براش روی پاکت تعبیه شده پیدا کنه که فتح اون نقطه بوسیله دکتر و پوزخند صدا دار من و خجالت کشیدن دکتر مهدوی رییس دانشگاه!!همزمان شد و موقعیت کمدی جالبی به وجود اومد.آخرش هم یه یادداشتی برای آقای پنجه ای عزیز نوشتم که فلانی...همین های که گفتم رو براش نوشتم و یه اشتباهی درخواندن تنها بیتی که از حافظ ذکر کرده بود.نمی دونم به دستش رسید یا اگه به دستش رسید فهمید یا نه!؟! به هر حال من رسالت فرهنگی خودم رو ادا کردم!!(اجماعاً زرشک!) این چنین بود که مطلب رو درباره شاملو نوشتم و در جواب همه دوستانی که به لطف کردند و کمی خرده گرفتند بگم که من فقط قصد این رو داشتم بگم که تریبون محلی برای خالی کردن عقده ها و کینه ها نیست که آقای شاملو اون نظراتش رو گفت.هر چه قدر هم بی تفاوت باشم نمی تونم به این نظر که« موسیقی سنتی عرعر خر است» بی تفاوت باشم.هر چی باشه لحظات خوبی رو با شجریان،ناظری و سراج داشتم.

از نظرمن این بیت که دوست ما گفته(همه شعرش خاطرم نیست...)

« دستم اسیر خواهشی از جنس سیب بود//مادر دروغ گفت که آدم نمی شوم»

می ارزه به تمام شعر هایی که اون آقا همان شب گفت و شنیدیم.

برچسب‌ها: ,

<$I18NPostedByAuthorNickname$> <$I18NAtTimeWithPermalink$> <$BlogItemControl$>

<$I18NNumComments$>:

<$I18NCommentAuthorSaid$>

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDateTime$> <$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<$BlogItemFeedLinks$>

:

<$BlogBacklinkControl$> <$BlogBacklinkTitle$> <$BlogBacklinkDeleteIcon$>
<$BlogBacklinkSnippet$>
@ <$BlogBacklinkDateTime$>

<$BlogItemBacklinkCreate$>

<< صفحهٔ اصلی