هفت رنگ
واگویه های ذهن بیمار یک کرکس پیر مبتلا به پست مدرنیسم مبتذل! که جدیداً لیبرال دموکرات شده
۱۳۸۶ آذر ۹, جمعه
ذهن بیمارِ نا متعصب و ذهن سالمِ متعصب

خواهی که سَخت و سُست جهان بر تو بگذرد؟ / بگذر زِ عهدِ سست و سخن هایِ سختِ خویش

یوسف اباذری در روز جهانی فلسفه در انجمن حکمت مانند همیشه سخنرانی شنیدنی داشت.یکی از مباحث مطروحه ی او سلامت وبیماری تفکر بود.در باره ذهن یا تفکر بیمار مدتهاست فکر می کنم.تفکر خودم را بیمار می دانم .اباذری چنین گفت:

«آیا افرادِ دین دار تفکری سالم دارند یا بیمار؟در تفکر سالم Healthy Minded منابع،متن هایِ بی نقصی هستند،در حالی که در تفکر Sick Minded داستایوفسکی و کافکا مرجع هستند.قهرمانِ داستانِ داستایوفسکی برای مقابله با خدا،خود را می کُشد.سئوال من این است که چرا عرفان ما این قدر دنبالِ سلامت است.چرانوعی Sick Mindedدر عرفان ما نیست؟و چون نیست به حالت گل وبلبلی تبدیل می شود و به نوعی از درک وبیان مصائبِ ما عاجز می ماند.این نوع عرفان به طور مطلق به وضعیت انضمامی زندگی مدرن بی اعتناست.داستایوفسکی،کی یِرکه گارد و کافکا درست همین مرض اندیشی را بازتاب می دهند.این که چیزی هست که من می دانم،اما به اندیشه ام درنمی آید...»

سخنان اباذری شیوا تر وبهتر بود من خلاصه کردم.اما واکنش استاد دینانی که دقیقاً کنار اباذری نشسته بود جالب بود.استاد دینانی را سه سالی ست نوشته هایش را می خوانم در خِرد نامه ی همشهری گاهی ونیز در برنامه های شبکه ی چهار سیما سخنانش را می شنوم.آرای قابل اعتنایی درباره ی وحدت وجود وفلسفه ی ملاصدرا دارد.گاهی می فهمم چه می گوید.یک سخنرانیش درباره ی صفتهای خداوند عالی بود.مرد شریفی ست.اما واکنشش...این که برگردد جلوی کلی دانش پژوهِ فلسفه به اباذری بگوید«گمان نمی کنم کافکا مافکا و همه ی اینها که تو بگویی حرف عطار را بزنند».شکی نیست «مصیبت نامه» ی عطار هم به نوعی Sick Minded است.اما به مسخره گرفتن سه نفر از بهترین نویسندگان و متفکران دویست سال اخیر برای چه؟چون اروپایی هستند؟از ما نیستند و بر ما هستند؟در یک بحث دیگر هنگامی که اباذری از سَموئِل هَنتینگتِن* گفت و پازوکی کنایه ای رندانه به او انداخت استاد از کوره در رفت وبه بن لادن صفت خرِ به تمام معنا را داد.خدا را شکر درآن جلسه نبودم،رسمیتش به باد نرفت.

می گویند حرمت امام زاده را باید متولی ش نگه دارد.دینانی را دوست دارم اما نه مثل قبل.گمانم خواندن آراء گادامر و فوکو و بقیه ی سنت گراها بر رویش اثر گذاشته.

این بحث جای کِش دادن دارد آن هم زیاد.کلمات کلیدی ش:ذهن بیمار، تفسیر صحیح و برتر،منیت و تعصب،قطعیت و عدم قطعیت.

این بحث را که بیشتر از فهمِ من بود نوشتم چون می خواستم بدانید تعصب در درجات عالیه ی فهم وادراک هم می تواند وجود داشته باشد.

خوزه مورینیوی ایران هم به استقلال آمد بالاخره.بهترین تیتر را روزنامه ی جهان فوتبال داشت:مسخره بازی تمام شد.ولی مسخره کردن فوتبال و قوانین فدراسیون را توسط فیروز کریمی دوست دارم.خدا این مصاحبه هایش را از ما نگیرد.به قول معروف خوراک است**

این داستان اتهام جاسوسی ح.موسویان و محرز شدنش و تبرئه شدنش و دوباره قرار تعقیب صادر شدنش حکایتیست ها.به قول معروف چه می کنه «م.ت.م.ن» به رهبری اَکبرو.«هرچه باشد اکبر است.او دو سه عبا از من وتو بیشتر پاره کرده است***»

آقا کنفرانسِ آناپولیس را دریابید.همه تحریمش کردند جز همه.هه هه

************************************************

پا نوشت بی ربط:

*درایران ساموئل هانتینگتون می خوانندش که به گمانم اشتباه است.

**دوچیز بلاشک است در این جهان:یکی وجود خداوند،دیگری مسخرگیِ ذاتیِ من و اعصاب خوردی این روزها.لارَیبَ فیه

***خدا رحمتت کند امین پور.جاودان اشعاری گذاشتی برایمان.ببخش من را که با شعرت بازی کردم.

****الان نگاه کردم این دیگر چه سور رئالی ست؟گند زدیم به هرچی وبلاگ نویسی ها.

برچسب‌ها: , , , , ,

۱۳۸۶ آذر ۷, چهارشنبه
به باشگاه صدتایی ها وارد شدیم

ریخته بر زمینِ سرد این همه برگِ سرخ و زرد / آه بهارِ آرزو بر سرِ ما گذر نکرد

صدمین پست این وبلاگه.خبری نیس.یه سورِ مبتذله.از این چِل و چُرمنگ بازیاست. جدی نگیرید خواستید بگیرید،بگیرید همه شاه و امیرید.

یه نفر سرخپوست* ما رو به بازی وبلاگی دعوت کرده.من در یکسالی که بلاگر شدم تا حالا دعوت کسی رو قبول نکردم.اما موضوعش خب...واین که به احترام سابقه ی بیشتر ولطف بیشترش می نویسم یک بیت از او:

رو شیوه ی معرفت ز شیطان آموز / او را بپرست و طاعت غیر مکن

توضیحشم در این پست دادم.این اولین بازی و آخرین بازی وبلاگی بنده بود من زنده،شما مُرده،می بینید.

وب سایتِ معرفی آثار دکتر نیکفر فیلتر شد.به قول دوستی به بیچارگی شان می خندیم ومی رقصیم.این مصاحبه ی دکتر نیکفر است پس از تعطیلی فصلنامه ی مدرسه.در عجبم از خونسردی و منش والای این مرد روشنفکر اصیل.به راستی من هم آرزوی شاگردیش را دارم.

می گویم جامعه شناسی مردمان ایران را می خواهید بشناسید، فوتبال شان را بنگرید حوصله ندارید؟دوشنبه شب ها نیم ساعتی برنامه ی نود را ببینید.طابق النعل بالنعل می گویند همین است.

این سایت بالاترین هم حکایت غریبی دارد.می نویسم

درباره ی ذهنِ بیمار(Sick Minded) دکتر اَباذری حرفهای زیبایی در روز جهانی فلسفه زد آنها را هم می نویسم به زودی.خوشحالم قبل از حرفهای او بدین نقطه رسیده بودم.

***********************************************

*خودش می گوید ماندانا این رِد،یک نفر گفت سرخ پوش،یک نفر دیگر گفت سرخ دوست.ماهم آدم متعادلی(؟) هستیم برآیندش را نوشتیم سرخ پوست.می دانم که اِندِ جنبه ست پس شما خرده نگیرید.در ضمن خودش جایی گفته است ما اوییم یا او ما ...هرچه بزرگترها بگویند ما حرفی نمی زنیم.

** لوگو را با Wordو Paintساختم.من با این دو نرم افزار احتیاجی به هیچ چیزی در زندگی ام(؟) ندارم.

برچسب‌ها: , , , , ,

۱۳۸۶ آذر ۶, سه‌شنبه
هر کی شعار نده رشتیه

آن شنیدستی که در اقصای غور / بار سالاری بیفتاد از ستور؟

من یادم نمی آد در کدام قسمت از بیاناتم گفتم لامذهب یا ضد دینم؟

«یکی از قشنگی هایِ پیری،اِغواگریِ دوستانِ جوانی ست که فکر می کنند ما خارج از سرویسیم».من نمی دونم چی به این گابریل گارسیا مارکز بگم؟این یکی از تاثیر گذارترین قطعه هایی بود که توی یه داستان خوندم.«دلبرکانِ ناشادِ من» درمقایسه با صد سال تنهایی، کتاب خوبی نیست ولی جالبه.

الان داشتم برنامه ی نود رو نگاه می کردم.بازی مابین فولاد اهواز و سایپا.سرپرست نسبتاً محترم فولاد با محاسن سپید رو به تماشاگران عربده می کشید که «داور را فحش دهید».در بازی مابین پگاه رشت وملوان بندرانزلی چند هفته پیش،به گفته ی دوستانی که به تماشا رفته بودند،الفاظ بی سابقه ای ردوبدل می شد.فحش های سازماندهی شده و پلاکاردها و پارچه نوشته هایی با مضامین اروتیک نظیر«ورود تیم ملی روسیه* را به رشت تبریک می گوییم»یا برای تشویق تماشاچیان انزلی چی به آنها می گفتند «هرکی شعار نده رشتیه»**.در اصفهان با بلندگو نود دقیقه ی تمام کل اعضای خانواده ی ناصر حجازی را در آسمان وزمین چرخاندند و صلوات فرستادند لابد.تقاضا دارم خواهشمندم درِ این فوتبال را گل بگیرید.

این روهم ببینید در مورد یان.گوم.ما که نیشمان باز شد

گفت چشمِ تنگِ دنیا دوست را / یا قناعت پر کند یا خاکِ گور

************************************************

پا نوشت:

*اشاره به تیم ملوان بندر انزلی و ماجرای اشغال روسها و...

**این کرکریِ مابینِ رشت وانزلی باعث شده که این مسابقه حساسیتی بیشتر از رئال مادرید-بارسلونا داشته باشد.باور کنید

برچسب‌ها: , , , ,

۱۳۸۶ آذر ۴, یکشنبه
خانه از پای بست ویران است،منتها پنهان است

می توان با هر نگاه هرزه ای خوش بود...

دوبسته ی دوهزار تومانی.یک زوجِ صوریِ جدید.دوشناسنامه ی مهر خورده.وام چهار میلیونیِ کم کارمزد.پول نفت کجا می رود؟جیبِ مردِ محلّل و من و تویی که در عین مجرّد بودن و ولنگاری،عدد به آمار و ارقام می افزاییم...خواجه در بند نقش ایوان است.

امروز روزنامه ی اعتماد ملی خریدم.از وضعیت تیم فوتبال ساحلی نوشته بود که نمی دانستند مساوی ندارد وبازی باید یک برنده داشته باشد و هنگام پایان بازی با کانادا داشتند به سمت رختکن می رفتندکه خبرآمد: پنالتی بزنید.پنالتی را خراب کردند کانادایی ها گل زدند،نمی دانستند تمام شده،پنالتی تک به تک است نه پنج تایی.این چنین بود حکایت تیم ملی...که هنوز ابتدایی ترین قوانین را نمی دانستند.یاد دوران فوتبال افتادم که هرچه به داور(داور فدراسیونی) با قسم وآیه می گفتم با زانو پاس به عقب دادن محسوب نمی شود* قبول نمی کرد وخطای مرا گرفت وگل شد و حذف شدیم...

ستون جنگِ سرد «ابراهیم رها» تعطیل شد در روزنامه ی اعتماد.خودش تعطیل کرد.مرتضی کاظمیان هم شنیده ایم به او گفته اند ننویس.دریغ که سنگ ها را بسته اند وسگ ها را رها و رها خودش خودش را زندانی کرده.

پست های زیادی در کوچه وخیابان به ذهنم می آیند.نمی نویسم،حبسشان می کنم مبادا ...مبادا...نه از ترس وجبونی که نیستم و نه از رواداری که نیستم.از کژتابیِ ذهن بیمار خود و کژفهمی ِدیگران...شاید نوشتم.آینده ای نه آنچنان دور

**********************************************

پانوشت(توضیح):

* در فوتبال چمنی اگر با قسمتی از پا که داخل کفش فوتبال قرار دارد به دروازه بان پاس بدهی و او با دست بگیرد خطاست و کیفرش ضربه ی آزاد غیر مستقیم و هر نقطه ی دیگرِ پا اگر توپ را لمس کند مثل ساق یا زانو و ران مشمول این قانون نیست.
*دربلاگ معرفی کتاب اثر جدید مارکز را که سروصدا کرده به حراج گذاشتم.فقط این که یواش بروید سروصدا نکنید همدیگر را هل ندهید تمام هم که شد صف را بهم نریزید.ممنون

برچسب‌ها: , , , ,

۱۳۸۶ آذر ۲, جمعه
ای سارکوزیِ مبتذل تو یک روز می میری

ابتذال(Truism,Banality).چه چیزی رو می شه ابتذال نامید؟تعریفِ منسجمی داریم؟این بار به خودم زحمت ندادم برم از جایی لینک بدم یا تحقیق کنم.هدف من نوشتن برداشت خودم از ابتذاله.همون جوری که خودم رو طبق تعاریفِ خودم،کمی مبتذل و گرفتار ابتذال می دونم.باشنیدن «ابتذال» شاید ذهن ما ایرانیا بره پیشِ شما.عی زاده و خر.دادیان و...دراین باره نظر خاصی ندارم.من ابتذال رو تو هر زمینه ای وارد می بینم.ابتذال یعنی پوسته،نداشتن عمق و سطحی بودن در هر چیز.خواننده ی سبک سنّتی واصیل ایرانی که هنوز دستگاه و ردیف رو نمی دونه مبتذله،اما به یکی مثل سَندی که به موسیقی شاد کاملا وارده وعمری در این زمینه کار کرده و صاحب سبکه نمی شه گفت مبتذله.نویسنده ی جوانی که می خواد به یه سبک خاص واصیل و جهانی مثل سور رئالیسم بنویسه* ولی هنوز درابتدای راهه ودستمایه ای نداره مبتذله ولی یکی مثل دانیل استیل یا سیدنی شلدون که کارشون از اول عامه پسند نویسیه مبتذل نیستن چون در عمق این جریان حرکت می کنند.فردی که هنوز یک نیم دور هم در سبک های سیاسی نزده و کتابها ومقالات وتجربیات زیادی هست که باید بخونه و فرابگیره**وقتی در این مورد بحث می کنه باید ابتذال این بحث رو هم قبول داشته باشه چون تا عمق هنوز مونده.این برداشت من از ابتذاله ممکنه این برداشت هم مبتذل باشه.ماهیت پدیده ها مبتنی بر شدت و ضعفه و ممکنه هر تعریفی دچار واپاشی بشه حال این پدیده(Phenomenon)اگر بنیان مبتذلی داشته باشه در طی این واپاشی*** شاید از بین بره.اگر می بینید اون بالا نوشتم مبتذل اینه که می دونم در سطحم و هنوز اون قدر نفس ندارم که به عمق برم.اما تلاش می کنم.زندگی چیزی کمتر وبیشتر از این تلاش نیست.

مقاله ای خواندم از دکتر نیکفر به نام «ایمان و تکنیک».در برابر این استاد اصلاً نمی دونم چه بنویسم جز این که عالی بود.با تعطیلی فصلنامه ی مدرسه متاسفانه خواندن مطالب این مرد باسواد به جز با کند وکاو طولانی در اینترنت به شیوه ی دیگری مقدور نیست.

کتابی هم از مرحوم سعیدی سیرجانی به دستم رسیده بود به نام «شیخ صنعان» با فرمتPDF.متاسفانه ناتمام بود ولی تا نود صفحه ای که خواندم بسیار زیبا بود.کار هرکس نیست بازنویسی قصه ی شیخ صنعان و مقایسه آن با وقایع امروز.آن هم با سبک رندانه ی خاص خودش.اگر جایی نوشته ای کتابی مقاله ای از سعیدی سیرجانی دیدید از کنارش به آسانی نگذرید نگاهی بیاندازید.برای درد مفاصلِ اعصاب خوب است

ای سارکوزیِ آمریکایی،ای پینوکیو،تو تا حالا غسلِ جِنابت کرده ای؟ چه قدر فطریه داده ای؟ای ملعون از خدا بترس.به تو قول می دهم یک روز می میری.از خدا بترس

****************************************************

پا نوشت:

* و ** : مشخص است که کسی نیست جز خودم

*** : واپاشی را داشته باشید در پست های بعدی قولش را می هم بنویسم.فعلا مغز ما دچار باد ضرطه شده باید ببینم حکمش چیست آیا به بیت المال تعلق دارد یا نه؟

برچسب‌ها: , , , ,

۱۳۸۶ آذر ۱, پنجشنبه
شوخی نداریم،پریشیم ،میشیم،سریشیم

گرگی تو و میشم من جمعاً به تو رای دادیم // رسوا و پریشم من ...

مسوولیت(مسئولیت؟) چیه؟چگونه می شه خیر وصلاح یه جمع رو حدس زد و دنبالش رفت؟چه جوریه که یه نفر احساس مسوولیت می کنه؟مرزبندی اون با قدرت طلبی چیه؟آیا دموکراسی اینه که من به تو رای بدم تو هرکاری بخوای بکنی بعد بگی خودت منو انتخاب کردی؟هدف و وسیله کدومه؟چرا هدف باید وسیله رو توجیه کنه؟بااین تفاصیل دیکتاتوری یا نداشتنِ حکومت بهتر نیست؟این سئوالات شخصی نیست،دغدغه ی شخصی منم نیست...حل کردن و ایده دادنش کار من نیست.یه دانش آموز برای فهمیدن سئوال می کنه.من دانش آموز نیستم ولی دنبال یه چیزی هستم.اون چیز حقیقت نیست

امروز یکم آذرماهه.شاید کسای زیادی یادشون نیاد یا ندونن.زنده یاد داریوش فروهر اولین وزیر کار دولت جدید و لیدر حزب ملت ایران و مهربان همسرش پروانه اسکندری نه سال پیش سلاخی شدند.داریوش رو می شناختم از بچه گی.پدرم همیشه تعریف می کرد از دوران جوانی و... ومی گفت اخلاقِ پهلوانی داره.یه بار از نزدیک دیدمش دوازده،سیزده سال بیشتر نداشتم.جوری با من سلام وعلیک کرد که احساس بزرگی کردم و طوری با من دست داد که یاد گرفتم همیشه راست بایستم ومردونه دست بدم مثل خودش.می گفتن در صراحتش هم پهلوونه.حرفش رو نمی خورد،به مقتضیات زمانه کاری نداشت وهیچ گاه ازتهدید نمی ترسید.مرغ عزا وعروسی بود وزندان خانه ی دومش.چه قبل از انقلاب چه بعد از انقلاب.در یادبودی که مجله ی شهروند براش منتشر کرده بود تمام حرفهای پدرم و دوستانش یکی یکی تکرار شده بود.امیدوارم روزی برسه در دادگاهی بر پایه ی قانون...امیدوارم

چون آدم بسیار خشک،جدی،مزخرف و بی جنبه ای هستم ازاین به بعد شوخی هم در بلاگ با کسی ندارم.از اولشم همین جوری بوده.شوخی می خواین بکنین برین پیش اینا
********************************************************
پا نوشت:
در بلاگ معرفی کتاب یه پست جدید گذاشتم

برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۶ آبان ۲۹, سه‌شنبه
استاد اگه از اونجا اومدی بیرون یه رفرنس بده به ما

جمالِ رویِ تو را شمع گشت پروانه / مرا ز حالِ تو با حالِ خویش پروا نه

آزمایشگاه شیمی بود آلی یا معدنی نمی دانم(اصلاً شیمی بود؟)مجبور به ارائه ی گزارش کار از آزمایشی که واقعاً انجام هم نمی شد وچیزی از آن نمی فهمیدیم، بودیم.از بچه های سالهای قبل گزارش کار می گرفتیم وکپی می کردیم با کمی تغییرات.دو نفر بودیم در گروه که گزارش کارهایمان از این رو با هم توفیری نداشت.نکته ی جالب نمره ی من بود که همیشه دو نمره از هم گروهم کمتر بود.در حالی که هم دستخط بهتری داشتم وهم تمیزتر می نوشتم و در بدبینانه ترین حالت ممکن باید مساوی می شدیم لابد.یک بار وقت کردم گزارش کارهای هر دو را قبل از ارائه چک کردم.همه چیز مثل هم بود.منتهی من نوشته بودم یازده اردیبهشت هزاروسیصدوهشتادویک واو نوشته بود یازده اردیبهشت عزت وافتخارحسینی.وقت بیشتری صرف کردم وبه کتابهای قفسه ی استاد نگاهی انداختم.همه گونه کتاب اعتقادی و مذهبی وجود داشت جز کتاب علمی وتحقیقی. فقط از کشفم خوشحال بودم.

مردانی هستند وجیه المله،ادعای درکِ همه چیز.می نویسند می نویسند از فلسفه از دین از همه چیز مرتبط با آنان.برای کامنتدانی هم فیلتر گذاشته اند که مبادا تَرَک بردارد تفلونِ* نازک ....روحانیت از سر و روی بلاگشان می بارد.گمانم نورسبزی هم دیدم یک بار.با اسم وآدرس واقعی کامنتی گذاشتم وسئوالی پرسیدم و رفرنسی خواستم محترمانه.خبر رسید که رغبتی به پاسخگویی نداشت.کامنتهایش را غفلتاً جایی دیده بودم که سنخیتی با«...هایش پیرامون فهم دینی» نداشت.ناغافل ازاین که بلاگستان از دنیای کوچک ماهم کوچکتر است.خب عدم رغبت استاد،دلیلش اسم مردانه ی من است و رغبت هم مطمئناً به خاطر تای تانیث آخر اسامی.حفظ آبروی یک فرد حرمتی دارد بیشتر از خون او یا به قولی حرمتی بیش از خانه ی خدا.می بینیم ومی گذریم ومی خندیم به جَستارها

درویش را نباشد برگ سرای سلطان / ماییم و کهنه دَلقی کآتش برآن توان زد

باز هم می گویم.فهمیدن اخلاق یک کرکس پیر نه سخت است نه آسان.به قول دوست عزیزم انسانی سهل وممتنع.وقتی می گویم مبتلا به پست مدرنیسم مبتذلم یعنی این که پست مدرن هستم از نوع مبتذل و وقتی می گویم لیبرال دموکراتم یعنی این که با استبداد به هرشکلی مخالفم و وقتی می گویم ذهنم بیمار است،بیمار است.بیمار که نه خبیث وشیطان است.توضیح از این کامل تر می خواهید؟ در پستهایم ساری وجاری وسیالم و بازهم می نویسم
****************************************************
پانوشت:
*اصل شعر را می دانم ولی حیف از چینی همان تفلون(تفلن؟) که خاصیتش نچسبی ست بهتر بوده

برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۶ آبان ۲۷, یکشنبه
غلط های زیادی،تحلیل های بی سوادی

حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی / زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم

کافیه توی یه پست اسمی از یه خانم معروف مثل یان.گوم یا بوتو یا چه می دونم زبونم لال کیت وینسلت یا درو بَریمور ببرم.آنگاهست که شاهد هجوم بربرانه ی «ملت عاشق که خط و ربط نداند» می شویم که سرچ می کنن:«عکس ...بی نظیربوتو»،«یانگوم در حالت ...»روم به دیوار اینا دیگه چیه؟مگه خودتون برادر و پدر ندارین می آین اینجا؟

یه چیزی...منم اگه سر برج دولت یه پول گنده ی بالاتر از خط فقر می ذاشت تو جیبم برای کاری که انجام نمی دم وبوروکراسی ومسخره بازی،کِی اصلاً به فکر نوشتن وبلاگ می افتادم؟هوم؟یا اگه می نوشتم از این غلط های زیادی و تحلیل های بی سوادی که نبود مطمئناً.مثلاً می نوشتم تشریح نظریاتِ ولایی در باره ی لزوم واگذاریِ جنگل هایِ هیرکانی به سازمانِ حج واوقاف.نه دیگه خودتون بگین؟هوووم؟

در بین تمامی ادیان(همه شون)فقط اسلام ومسیحیت هستندو یه شاخه از یهودیت که خودشون رو برحق می دونن.یه بت پرست یا یه بودایی یا هندو یا زرتشتی یا شینتو یا سرخ پوستها و...کدوم می آن یقه تو بگیرن بگن تو دروغ می گی اگه حرفی بزنی می کشمت؟

دکتر فرزان سجودی درباره ی پست مدرنیسم گفتگویی داشته که جالب بوده.در همون صفحه دو مطلب درباره ی پست مدرنیسم و رابطه ی اون با سیاست بوده وهمچنین گفتگوی خیلی خاص و قشنگی با آقای حاتم قادری که نظریات قابل احترامی به عنوان یک روشنفکر نمونه و اصیل دارند.مسعود فراستخواه هم درباره ی خلق وخوی ایرانی گفته.این صفحه ی اندیشه ی سیاسی ویژه نامه اعتماد این بار پروپیمان بود.

نفهم بودن یه طرف،خود را به نفهمی زدن مصیبت است آقا مصیبت.خدایا دیگر نیاور.من نفهمم ولی خود را...خدایا نیاور دیگر

برچسب‌ها: , , , ,

۱۳۸۶ آبان ۲۵, جمعه
اندر حکایتِ فمینیسم و شتر مرغ

تا چند وقت پیش دوسه مطلبی درباره ی فمینسیم(برآمده از فهم ونتیجه گیری خودم)در بلاگ مشترکی که به گمانم به محاق رفت نوشته بودم.دلم می خواست بیشتر بنویسم دراین باره.بنا به دلایلی که شاید یکی از آنها تعداد خانم های بازدید کننده از مطالب است اینجا نوشتم.حکایت بلاگ نویسی و بلاگ خوانی هم مثل حکایت دانشگاه شده،خانم ها گوی سبقت را ربوده اند.درمقام مقایسه نیستم و ضعیف تراز آنم که از کیفیت صحبت کنم.یک توضیح هم بدهم که این مقاله بیشتر از منابع دم دست شکل گرفته وقصد انتشار مانیفست رو ندارم،فقط نظر خودم رو می گم،قضاوت باشما.

چه بخواهیم،چه نخواهیم صحبت درباره ی برابری حقوق زن ومرد(فمینیسم)در مقام مقایسه با وضعیت فرهنگی ایران نوعی ساختار شکنی یا حتی بحثی آوانگارد است.بحثی که با ورود مدرنیته به ایران باب شد.به گونه ای که از زنان طبقه متوسط و سکولار(قائل به جدایی دین از سیاست) به عنوانِ پیشروانِ این مکتب در ایران می توان نام برد.می شود نتیجه گرفت که پیروی از مکتب فمینیسم را می توان نوعی روشنفکری خطاب کرد یا به قول دکتر نیک فر،لازمه ی روشنفکر بودن طرفداری از فمینیسم است.خب رسیدیم به ایران وفمینیسم در ایران که هدف اصلی بنده است.مباحث مدرن شدن در سالهای قبل از مشروطه توسط ملکم خان،آخوندزاده،طالبوف ودیگران به ایران آورده شد که درآن نشانی از فمینیسم نبود.در دوره ی رضاشاه هم به وسیله ی نوع سیاستی که اتخاذ کرده بود و می خواست مدرنیته را در عرض مدت کوتاهی وارد ساختار فرهنگی ایران کند فمینیسمی شاهد نبودیم که با چگونگی وچرایی وفرجام آن هم کاری نداریم.پیشروان نهضت فمینیسم در ایران اساساً سکولار بوده اند کسانی مانند:تاج السلطنه،صدیقه دولت آبادی،محترم اسکندری ودیگران.نکته ی اصلی بحث اینجاست که چرا مبحث فمینیسم در جامعه ی مذهبی ایران سکولار بود؟وآیا می توان فمینیسم را با جنبش های مذهبی تلفیق کرد؟ریشه های آن را می توان هم در مباحث معرفت گرایانه(اپیستمولوژیک)وهم ساختار گرایانه جستجو کرد.اول این سئوال را مطرح می کنیم.آیا فمینیسم(همانی که تعریفش مشخص است ونوع نابش)با مذهب و حکومت مذهبی ایران قابل جمع است؟پاسخِ صریحِ من یک نه بزرگ است.واقعاً یک فرد متدین نمی تواند طرفدار فمینیسم باشد.طبق تعاریف،تفاسیر واحکام زیادی که در فقه،سنّت و..موجود است ونظریات برآمده ازآنها در حدود و احکام وقوانین مذهبی،فمینیسم ومذهب در دو سوی مخالف قرار می گیرند.نیازی به آوردن مثال نیست با رجوع به قوانینی درباره ی حق زن درخانواده،دیّات،سهم الارث ،شهادت در دادگاه و...می توان به راحتی به این نتیجه رسید.بااین نتیجه گیری می رسیم به طرفداران فمینیسم درایران.

طرفداران فمینیسم درایران سه دسته هستند(به تعبیر مهرداد درویش پور چهار دسته):دسته ی اول آتئیست هایی هستند که معتقدند مذهب نه تنها کمکی به فمینیسم نمی کند،بلکه ناقض آن است وشرط رهایی زنان را مذهب ستیزی(با تاکید) می دانند.دسته ی دوم فمینیست های سکولاری هستند که معتقدند در عین دین دار بودن با زبان دینی نمی توان به حل مشکلات زنان پرداخت واین امر را امر قُدسی ندانسته وکاملاً دنیایی،زمینی واین جهانی می دانند.دسته ی سوم مسلمانانِ فمینیست هستند.کسانی که دیانت آنان بر لزوم طرفداری از برابری حقوق زن متقدّم و واجب تر است.این دسته بیشتر در پیِ پررنگ کردن نقاط مشترکِ فمینیسم واسلام هستند.حکایت این دسته را می توان به حکایتِ شتر مرغ(در مثل مناقشه نیست) تشبیه کرد.به شترمرغی گفتند پرواز کن،گفت شتر پرواز نمی کند وگفتند بار حمل کن، گفت مرغ بار حمل نمی کند.شاید در عرصه ی تعاریف این دسته(که تعدادشان درایران کم نیست ومخاطب اصلی این مقاله هستند)حرفهایی برای گفتن داشته باشند ولی آن گاه که به کارکردگرایی (پراگماتیسم) می رسیم حرفها وشعارها رنگ می بازند.تنها راه چاره ی این دسته دنیوی کردن خواسته های خودشان است.

درکمپین یک میلیون امضاء شاهد همکاری دسته ی دوم وسوم بودیم حال نتیجه چه شد از حوصله ی این مقال خارج است .ولی این را نمی توان در نظر گرفت که فقط دسته ی اول قائل به تمام فمینیسم ونه بخشی از آن است که البته این دسته با توجه به خواسته هایی که درباره همجن.س گرایان ودیگر مباحثی که درایران جزء مباحث ممنوعه هستند مشکل بتوانند کاری ازپیش ببرند.تنها دستاورد مشخص دسته ی اول که البته غیر مستقیم بود توقیف شرق به خاطر مصاحبه با سا.قی قهر.مان بود(از ترس فیلترینگ خودم هم جرئت نوشتن این اسامی را به طور درست ندارم)

چاره چیست؟من تقریباً چاره ای جزآنچه دکتر نیک فر گفت نمی بینم.ضرورت بر امر اخلاقی وتفاسیری صلح طلبانه از دین و فمینیسم.

«با تکیه بر اخلاق با تکیه بر آزادی می توان گذشته را بازخوانی کرد،سنّت خود را داشت و آن سنّت را در برابر سنّت رسمیِ قدرت نهاد وبا این رویکرد می توان پای در مسیری نهاد که درآن برآورده شدن این امکان موجود است:شرطِ دفاع از آزادی زن»

منابع محفوظ است

برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۶ آبان ۲۴, پنجشنبه
بزغاله ای هستم منتظر سهام عدالت

سَرمَد تو حدیثِ کعبه ودیر مکن / درکوچه ی گمرهان توبیش ازین سیر مکن

رو شیوه ی معرفت ز شیطان آموز / او را بپرست و طاعت غیر مکن

سرمد کاشانی.شاعر پارسی گوی.انصافاً زیبا گفته.شیطان(البته اگه وجود داشته باشه وداستانش...)به نظرمن با این کارش شیوه ی معرفت و خداشناسی رو به ما یاد داد.گاهی وقتها ما مسیر رو خیلی پر پیچ وخمش می کنیم وبرایطی کردن این پیچ وخم،کج ومعوج حرف می زنیم .در حالی که خدا همین بغل دستمونه.احتیاجی به یکصد و ده جلد ...نداریم.خدا از لای شب بوها و پای آن سرو بلند هم نزدیک تره.باور نداری؟می رسی به این نقطه.شایدم رسیدی و رد شدی و اَندر خمِ چار و پنج وشش و هفتی.

دوستی لیسانسش را گرفته بود افتخار می کرد دستش به کیبورد نخورده ویک ورقه هم ترجمه نکرده.بعد می نالید که چرا بیکارم.مرا با ناله ی او کاری نیست مرا با سیستم آموزش دانشگاهی کار است که دانشجوی «معدل الف» ش هنوز نه از کامپیوتر چیزی می داند ونه کلامی از زبان جهانشمول می فهمد.مطالعه ی غیر درسی بماند.

بوسَهلِ زوزَنی را گفتند: چه خبر؟ گفت:منتظر سهام عدالتم

دایره تنگ تر شده،فرصتِ کمی باقی ست.بعید می دانم راهی وحرفی باقی مانده باشد به جز راست روی و راست گویی.باهمه کس می توان دغل کرد،حتی با خدا، ولی با خود نمی توان.

پروین به کج روان سخن از راستی چه سود؟ / کو در زمانه آن کس که نرنجد ز حرف راست؟

بزغاله ای دیدم،انتقاد را می فهمید

برچسب‌ها: , , ,

۱۳۸۶ آبان ۲۲, سه‌شنبه
بزن زیرش سیستوم چی چیه؟

زرد و سرخ و ارغوانی،برگِ درختانِ پاییز / می ریزد بر زمین،آرزوهای ما نیز

این شعر زیبا از ترانه ای و آلبومی به همین نام با صدای امیرحسین سام* چند روزی بدجور منو دچار خودش کرده.خیلی خیلی زیباست.اصولاً ذائقه ی موسیقی بنده برعکس دیگر علائقم سنتیه.خبر جدید و خوب موسیقی هم بهتون بدم که آهنگساز سال نروژ هم یک فرد ایرانی بوده.بعد از اعطای نشان لژیون دو نور(عالی ترین نشان ادبی فرهنگی دولت فرانسه)به آقای شهرام پورناظری(همولایتی و هم محلی دوست داشتنی و هنرمند)این دومین خبر خوب امسال در موسیقی سنتی ایرانی بود.

سال آخر دانشجویی بود،نه شاید یکی مونده به آخر.یه جورایی واسه ی خودمون تو تیم فوتبال دانشکده حق آب وگل داشتیم.به سرم زد یکی از تاکتیک های مدرن فوتبال رو امسال توی تیم پیاده کنم.سیستمMWکه چیدمان ده نفره توی زمین شکلی مثل دوحرف انگلیسیMوW رو تشکیل می ده.سه مدافع دو هافبک بال دو هافبک وسط سه مهاجم.منِ اُسگل فکر می کردم اینایی هم که قراره با من بازی کنن می دونن تاکتیک وسیستم چیه.یه جلسه تمرین کردیم وبعد از تمرین تاکتیک وشرح وظایف رو بصورت خلاصه (MP3) گفتم.دقیقاً همه شون مثل اسبی که به نعل بندش نگاه می کنه بهم نگاه کردن، حتی حرف هم نزدن.فهمیدم تیم آینده خوبی داره.اون موقع بود که مجید جلالی رو درک کردم.زدیم تو کار فوتبال دیمی وبزن زیرش ومعرفت فوتبالی.اینارو(اصلاً ما رو) چه به تمرینات آژاکس وسیستم برزیل.والله.این جوریه که توی این مملکت یکی مثل بهمن فروتن یا امیر حاج رضایی تیم نداره تو لیگ برتر و یکی مثل..(حالا).در ضمن این نوشته هیچ ربطی به خصومت شخصی من با امیر قلعه نویی نداره.

توی تاکسی نشسته بودم(شدم مثل سروش صحّت،همش تاکسی شده نوشته هام)راننده آی می نالید،آی می نالید.می شناختمش.تاکسیِ دوگانه سوز داره. این یعنی روزی سی لیتر بنزینِ مازاد و هزینه یِ کم سوخت گاز.ماهی حداقل چهارصد هزارتومن پول مفت از راه فروش آزاد بنزین.بازنشسته ی سازمان چای هم هست ماهی دویست هزار تومن اونجا.یه خونه داده اجاره ماهی صدتومنم اینجا.زمین کشاورزی داره حداقل ماهی سیصدتومن.بچه ها رو هم که همه رو فرستاده خونه ی بخت(سه تا بودن)آخریشم فرستادش استرالیا واسه کار...نمی دونم از چی می نالید؟می شناختمش خوب هم می شناختمش.درضمن یادم نمی آد هیچ راننده ی تاکسی ای مقدار باقی مونده کرایه روبخشیده باشه.توی هر صنفی دیدم به جز این.همیشه هم خبر مرگشون پول خورد ندارن وبیشترشون خداروشکر از قیافه ی من بدشون می آد (قبول دارم که شغل سختیه ودایی بنده هم رانند تاکسیه روم به دیوار بلانسبت).

این قضیه ی تغییر بلاگ هم خیلی ساده ست.کُشتین مارو. یه نفر تازه اشتباه کرده بود جایزه هم می خواست.تغییر این بود که دیگه علامت فاکتوریل(!)رو آخر جملاتم نمی ذارم تا هجو و هزل و طنز و جدی قاطی شه حالشو ببرم.خیلی حال می ده وقتی جدی می نویسی فکر کنن شوخیه وبرعکس

*****************************************************

پانوشت:

*اولین بار تو موسیقی متن این بلاگ شنیدم

برچسب‌ها: , , , ,

۱۳۸۶ آبان ۲۱, دوشنبه
رِی بوزغالای چی خبره ِتِره؟چی کادِری*؟

استادِ دانشگاه،دکترِ مملکت،کارشناسِ مسائل سیاسی منطقه وقتی تو مصاحبه به یه قومیت با جمعیت میلیونی بگه «مُرده خور» انتظاری بیش از اینم نیست که پرزیدنتش به مردم منتقد نگه «بزغاله».از دیشب که خوندمش تا حالا هی احساس می کنم دارم چاردست وپا راه می رم مَع مَع می کنم. دنبال یه زنگوله هم می گردم.بابا به خدا این مملکت جای موندن نیست.آقای پرزیدنت ما بزغاله ها دلمون می سوزه حداقل واسه خودمون...چی دارم بگم؟هیچی.بازم سلامتیِ شما

ویکی پدیایِ گیلکی خیلی باحاله.کلاً از لهجه ی گیلکی خیلی خوشم می آد.فکر کنم دربین تمام لهجه های ایرانی برای طنّازی و خندیدن وشاد بودن مناسب ترینشونه.این رو هم بگم که گیلکی رو از کرمانشاهی خیلی خیلی بیشتر بلدم.در حدِ تافل

همنشینی رفاه با لیبرالیسم فایده گرا (یوتیلیتاریانیسم) نوشته ی سعید تراشیون در ویژه نامه ی اعتماد حاوی نکات خوبیه.ما تاییدش می کنیم

مجله ی شهروند امروز کلاً شماره ی 22ششم آبان 86 خودش رو توی بلاگش منتشر نکرده وجاش خالیه،درحالی که شماره های 21و23 هستند.ازآقای قوچانی محترم خواهش می کنیم اون مقاله رو منتشر کنند تا همه ببینند آقای اطهری چه توهینی کرده(اگه این کار انجام نشد،بنده دو سه قسمتی رو که مورد نظر بوده تایپ می کنم وتوی بلاگ می ذارم)چه طور مانا نیستانیِ بیچاره که همه (حتی بیشتر ترکها) الان می دونن قصد توهین نداشت اون بلا سرش اومد ولی...خیلی باید زور زد تا بشه گفت توطئه نیست.سوزشش باور کنید از حلبچه هم بیشتره .از هم وطن هامون انتظار نداشتیم

-بابا خیلی گشنمه کی میریم خونه؟-دخترم وایسا تاکسی بیاد می بینی که شلوغه.سر ظهر ساعت یک ونیم ایستگاه تاکسی ای که نوبت هم معمولاً رعایت نمی شود.من هم منتظر و گشنه وتشنه وکمی عصبی.تاکسی جلوی پام ایستاد،سوار می شدم کسی اعتراض نمی کرد بنا به همان دلیلِ غیر نوبتی بودن.دروباز کردم واول به پدر ودختر کوچولو بفرما زدم.چشمای پدر از تعجب گرد شده بود خیلی تشکر کرد.من متعجب ومتاسفم.من کاری نکردم اصلا کاری نکردم.چون هم اونها زود تر ازمن اومده بودند و هم من هم بالاخره توهمون تاکسی نشستم.چرا باید جامعه طوری بشه که در ازای همچین کار کوچیکی یه نفر از تعجب چشماش گرد بشه و سه بار تشکر کنه؟لبخند اون خانوم کوچولویِ ملوس یه هفته بهم انرژی داد

سیّد درباره ی فیلترینگ گرد وخاک کرده.وقتی این قدر خوب می نویسه وازآزادی بیان دفاع می کنه اون هم با لحن دوست داشتنیش چرا لینک ندم؟در ضمن کامنتها رو هم بخونید که لطیف هم جالب گفته.
*******************************************************
جیر بَنویشته(پانوشت):
*به زبون گیلکیه و یعنی : هِی بزغاله چه خبرته؟چیکار می کنی؟

برچسب‌ها: , , , , ,

۱۳۸۶ آبان ۱۹, شنبه
انگور شیلی موز سومالی مربی ایرانی

ندارم من در این حیرت،به شرحِ حالِ خود حاجت / که او داند که من چونم اگر چه من نمی دانم

دولت برای حمایت از صنایع داخلی بر روی کالاهای وارداتی تعرفه ی گمرکی گذاشته و جلوی قاچاق رو داره می گیره.باور کنید نفس عمل خوبه،کار قشنگیه اما...از نزدیک باید نگاه کرد.ما به واسطه ی کارمون تو شرکت یه سری قطعاتی از شرکتهای واسطه که اوناهم وارد کننده هستند می خریم.این قطعات که انواع تجهیزات مخابراتی هستند،نمونه ی داخلی ندارند،پس صنعتی نیست که حمایت بشه و در حال حاضر تعرفه ی 65%اون کاملاً بی معناست،ولی چون در رده بندی قطعات همراه گوشی موبایل قرار گرفته و گوشی هم در داخل کشور مشابه داخلی(؟) داره این طور شده...ولی در عجبم چرا میوه ای که داخل کشور به حد وفور تولید می شه داره بدون تعرفه ی گمرکی از اون سر دنیا(چین،شیلی،آفریقای جنوبی،سومالی،برزیل،مصر )وارد می شه وپایین تر از قیمت تمام شده(هم در داخل هم در خارج) به فروش می ره؟حالا این وسط با قاچاق کاری ندارم.همین سلامتی شما

از فردریش فون هایک اقتصاد دان و متفکر مطلبی خوب دیدم در سایت رستاک.دوستانی که درباره ی سوسیالیسم و لیبرالیسم می خوان بدونن مراجعه کنند.رفرنس های بنده از نوع مرغوب می باشند.به جان خودم.

خوشم اومد از فیروز کریمی.رکورد زد.رکورد دوم خرداد و سوم تیرو همه رو هم زد.میلیون ها ایرانی رو اُسگل کرده تا حالا،دو تا شهر رو کامل به هم ریخته ودهها خبرنگار به قول خودشون زرنگ رو حسابی پیچونده.عاشقشم به خدا

کماکان منتظر شنیدن نظر شما درباره ی تغییری که در وبلاگ صورت گرفته هستم.یک نفر شهامت داشت گفت نمی دونم.

«جامعه شناسیِ خود کامگی» نوشته جناب علیِ رضا قلی را تازه تمام کرده ام.از کتاب های ماندگار است برای ما ایرانیان.اگر دسترسی دارید حتماً بخوانید.درباره ش در بلاگ مشترک معرفی کتاب خواهم نوشت

برچسب‌ها: , , , ,

۱۳۸۶ آبان ۱۸, جمعه
آی مرد سامری کجایی؟

واقعاً فکر می کنید با هجوم تکنولوژی مثل رایت سی دی یا فِلَش مِموری یا بلوتوث فساد همه گیر شده؟یا با کانال های ماهواره؟واقعا این جوری فکر می کنید؟یعنی دویست سال قبل فساد این جوری نبود؟جالبه...این لجن زار از اول بوده،یادم نمی آد روزی سرسبز بوده باشه.فقط این که قبلاً با قایق پارویی توش بودیم الان جِت اِسکی هم می کنیم.

دوران دانشجویی دوستی داشتم نابغه.به معنای واقعی کلمه درس هایی مثل مقاومت مصالح،استاتیک،مکانیک سیالات،فیزیک و ریاضی تخصصی رو که همه توش می موندن،موقع امتحان در عرض یک ربع ورقه شو کامل می کرد،بعد اون ورقه دست به دست می چرخید(خوشبختانه رشته ی تحصیلی من زیاد از این درس ها نداشت).توی کلاس اساتید ازش حساب می بردن.کتابخوان خوبی هم بود البته با سلیقه ش زیاد موافق نبودم.ساعات زیادی رو باهم می گذرونیدم.سال آخر قرار شد باهم خونه بگیریم که من و اون هم برای ارشد بخونیم هم من برنامه نویسی ازش یاد بگیرم همه چیزای دیگه ایی که توش قوی بودم مثل شبکه یا کارای گرافیکی روبهش یاد بدم و وزبان بخونیم و...خیلی نقشه کشیده بودیم.از یه اخلاقش دل خوشی نداشتم.البته در برخورد بامن زیاد این طوری نبود شاید به واسطه ی هم استانی بودن و سن وسال بیشتر من .خیلی مغرور و یک دنده بود.محال بود کاری رو قبول کنه اگه خلاف میلش بود.از سیگار متنفر بود واین برای منی که این طوری بودم نکته ی خوبی بود چون نود درصد بچه های دانشگاه اهل سیگار بودن.یه تابستون گذشت تا اول مهر همدیگه رو دیدیم وکارای خونه گرفتن انجام شد.کمی تغییر کرده بود هم ظاهری هم اخلاقی.توجه نکردم.خونسردتر از این حرفهام.اما...معتاد شده بود اونم به طرز بدی.کسی که سیگار نمی کشید.کمی باهاش صحبت کردم نشد.با غرور می گفت تفریحیه وفقط می خوام امتحان کنم.از هم جداشدیم.من ازاون خونه اومدم بیرون و حرفی به کسی نزدم.از دور زیاد تلاش کردم براش.نشد خودش نخواست.نبوغش و غرور ناشی از اون باعث بدبختیش شد.خبرش رو دورادور دارم اوضاعش خوب نیست خودش با غرور می گه خوبم.چه نکبتیه این نابغه بودن.«آی مرد سامری خفن شدی در سه راه آذری کفن شدی»وقتی گوش می دم همیشه یاد حامد می افتم.

سیزده را همه عالم به درش می کنند من خود آن سیزده ام از همه عالم به درم

دوست سایلِنت ما دیروز رفت تو حالت ویبره و یه تک زنگ زد تو وبلاگش

برچسب‌ها: , ,

۱۳۸۶ آبان ۱۶, چهارشنبه
کمربند خونین

عشق و شباب و رندی مجموعه ی مراد است / چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد

واقعاً خدا رحمتشون کنه.عمران صلاحی و منوچهر آتشی رو.طنّازی یعنی این.آتشی دربستر بیماری بود و عمران بالای سرش رفته بود برای احوال پرسی وعیادت.شاعران،مخصوصاً طنز پردازان وقتی بهم می رسند باید منتظر اتفاقات جالبی بود.صلاحی خدابیامرز در جواب متلک نیش دارِ *آتشی گفت:

من نمی دانم که می سوزد کجای آتشی؟ // ابتدای آتشی یا انتهای آتشی!؟

و الخ...پارسال بود که هردوشون از دنیا رفتند،با فاصله ی کمی از هم دیگر.جز استاد عزیز شفیعی کدکنی و دوسه تای دیگه شاعری نمونده، چنته ی شعر پارسی داره خالی می شه.

عرصه ی بَزمگاه خالی ماند // از حریفان و جام،مالامال

با ناراحتی خوندمش **و از کنارش رد شدم، مثل بقیه حرفهایی که شنیدم.حوصله ی جواب دادن و یا حتی مطلب گذاشتن در وبلاگ رو هم براش نداشتم.خب یه رگ و ریشه ای تو اون دیار دارم.جایی که آدمهاش معروف شدن به جدایی طلب،قاچاقچی و...وقتی می گم اصلیتم مال اونجاست،از نگاهها حدس می زنم وگاهی هم متلکی از سَرِ چه می دونم ندونستگی یا خوشمزگی و دور هم بودن.از کنارش گذشتم،شاید یه چیزایی تو وجودم نمناک شده. ولی خوشحالم همولایتی من که خیلی کم دراین باره می نویسه دست گذاشت روش وچه خوب نوشت.تو دوران دانشگاه یه اکیپی از بچه های اون ور بودن که طرفدار پ.ک.ک و پِژاک بودن.باهاشون بر سر جدایی طلبی بحث می کردم زیاد.موضع گیری و حرکاتشون کمی زننده بود.یه مقاله ی بدون نام با اسم «کمربند سرخ وسپید و سبز »نوشتم در نقد ومقابله با نظراتشون.خیلی سروصدا کرد.حتی تو شب نامه ای تهدید هم شدم***.شش ماه بعد وقتی فهمیدند کار من بوده گفتند: «از همولایتی انتظار نداشتیم».الان هم بر سر مواضع قبلی خودم هستم ومعتقدم یکپارچگی ایران مهم تر از هرچیزیه.اما دلم به حال مردم اون ناحیه می سوزه.توی پستی نوشته بودم چند روز پیش.نمی دونم جواب خیلی سئوال ها رو نمی دونم.فقط این رو می دونم که همه کشورهای اطراف این منطقه به این ملت خیلی ظلم کردن.این حرکات شاید برآیند اونا باشه تاییدی نیست نه بر حرکات جدایی طلبانه و خشونت آمیز و نه به این نشریه و این مطلب که به خاطر کوبیدن سوسیالیسم همه ی این مردم شریف رو «مُرده خور» می دونه.

تو با من جروبحث نکن.بگرد در زیج وهیات ونجوم دنبال مواعید موهوم ونامفهوم.با من بحث نکن

برای بسط و گسترش دموکراسی با ایدئولوگ های قوی ای روبه رو هستیم که هم بر دانسته های خویش محکم نشسته اند وهم امکانات بسیار زیادی دارند.کار سخت است و شدنی.طلسم این جغد شوم را می توان شکست وبه گنج آن دست یافت
**********************************************************
پانوشت:
*مطمئناً این قدر نیش دار بوده که غیررواداری مثل من ننوشته
**مطلب مجله ی شهروند هنوز به صورت آنلاین منتشر نشده.به محض آپدیت شدن مجله حتماً در اختیارتان خواهم گذاشت.اگر دسترسی دارید مجله ی «شهروند امروز» شماره ی بیست و دو 6آبان 86 صفحه ی بیست وهشت،گفتگو با دکتر (بعد ازاین) اطهری.
***خدا را شکر که حرکت عاقلانه ای کردم اسمم را ننوشتم.وگرنه الان ...َصَلواد

برچسب‌ها: , , , , ,

۱۳۸۶ آبان ۱۵, سه‌شنبه
اگه این سقف آرزوهاته؟...که هیچی

از ما گذشت نیک و بَد اما تو روزگار // فکری به حال خویش کن این روزگار نیست

حاجی شده بود مهندس ،حالا اخوی شده رفیق.یه موقعی مارکسیسم نجس بود،بی خدا بود.حالا چی شده رفیق؟

سالروز سیزده آبان مجله ی شهروند یک سری مصاحبه با ابراهیم اصغر زاده و عباس عبدی و...(دانشجویانی که آن روز سردمدار اشغال سفارت آمریکا وگروگان گیری بودند)انجام داده.مطالبش انصافاً خواندنیست.ولی عکس های اون روزهای اصغر زاده و میردامادی وبی طرف رو که می بینم پِقّی می زنم زیر خنده.همونجوری که عکس یاسر عرفات رو دست در دست مهندس بازرگان می بینم.واقعاً اگه یه بار دیگه دگرگونی صورت بگیره این جماعت مُتِجَوِّو* عاقل می شن؟بعید می دونم.من از الان خودمو آماده کردم به سفارت ونزوئلا حمله کنم.

تا دیروز در جهل مرکّب بودم .نمی دانستم چگونه می شود یک نفر روس.پی یا ...شود که خدا را شکر فهمیدم

ما به دنیا نیومدیم که به چیزی تعصب داشته باشیم وهم دیگه رو بکوبیم،بلکه به دنیا اومدیم که...اومدیم دیگه،چه می دونم؟

کسی تغییرات این یه هفته ی وبلاگ رو دید؟چی بود؟فقط یه تغییر بود.فلسفه هم نبافین

در میانه ی خواندنِ کتابِ « گذار به دموکراسی» هستم.از هر سطرش چیز نویی یاد می گیرم.دنیا داره به سمت دموکراسی پیش می ره ولی آهنگِ سرعتش جایی کمه جایی زیاده.ایران...موانعِ دموکراسی در ایران به تنهایی بیشتر از همه ی دنیاست.این حرف رو دکتر بشیریه با زبون بی زبونی و لَری دایموند با صراحتِ تمام در کتاب گفتند ونگاشتند.

خوزه مورینیویِ ایران مربی استقلال شد.سبک این مرد رو خیلی دوست دارم.اگه یه روز مربی فوتبال بشم(یکی از آرزوهامه)** مثل فیروز کریمی می شم.

**************************************************

پانوشت:

*بر وزن مُتخلف یعنی دچار جو زدگی شده(ساختگی ست دست به لغتنامه نبرید)

**مرده شور سقف آرزوهایمان را ببرد.با این وضعیت شاگرد شوفر هم نمی شویم.
***یک عکس در فتو بلاگ و یک مطلب در معرفی کتاب گذاشتم.دیدنش موجب پشیمانی و ندیدنش موجب غفلت

برچسب‌ها: , , , , ,

۱۳۸۶ آبان ۱۳, یکشنبه
نفت نود دلاری و آرماگدون

رو جهانِ بی کرانه را سَنَد بزن // روی رود تشنگی ت سَد بزن

یادمه قبل از انتخابات ریاست جمهوری،میزگردی یا سمیناری برگزار شده بود(گزارشش را خوانده بودم) به صورت مباحثه ای میان آقای حاتم قادری و آقای تاج زاده.که اولی طرفدار تحریم انتخابات بود ودومی تشویق به مشارکت فعّال می کرد.بحثشان جالب بود.اما جالب تر از آن این بود که حاضران جلسه درپایان نطق های یکی درمیان،هر دو راتشویق می کردند،آن هم به شدت.خب مسلماً دانشجویان علوم مرتبط وافراد باسواد وشبه روشنفکر وروشنفکر دراین قبیل جلسات شرکت می کنند.درعجبم تشویق همزمان دو تفکر متضاد یعنی چه؟هنوز براین معتقدم که افکار ما حتی روشنفکرانمان در دوره ی جنینی و ماقبل آن است.متفکرانمان هنوز آراء واندیشه را نشخوار می کنند ودنبال کتاب های سهل الهضمند.اگر مثلاً قرار داد اجتماعی را برایشان در یک صفحه خلاصه کنی آن را می خوانند ودنبال اصل نمی روند.دوستدار کتابهایی بدین مضمونند:«همه چیز درباره ی...» واندیشیدن کماکان چیز غریبی ست.این را هم بدانید با این که تحریمیان را بیشتر از اصلاح طلبان دوست دارم ولی طرفدار مشارکت در انتخاباتم.این فعلاً سهم ما از سفره ی دموکراسی ست.«کفر نعمت از کفت بیرون کند»

در این مکان گوسفند زنده موجود است.

پنج شنبه به همراه جمعی از طرف انجمنی زیست محیطی و باهمکاری اداره ی منابع طبیعی استان به ارتفاعات ماسوله رفتیم.نکته ی جالب آن یادی بود که از پروفسور علی یخکشی شد آن هم از طرف خانم دکتر ملاح مهمانمان که به حق مادر محیط زیست ایران است ونیز خانم دکتر جمالی.پروفسور یخکشی استاد دانشکده ی منابع طبیعی ساری است که جزوه ی درس «سیاست جنگل» این مرد شریف از بسیاری از کتابها خواندنی تر است.ایشان با وجود کهولت سن و مشکل شدید بینایی هنوز در دانشکده مشغول تدریس هستند و واقعاً افتخار می کنم ساعاتی را به صورت مهمان در جلسات درسشان حضور داشتم.در بحث جامعه شناسی و ارائه ی راهکار برای جنگل نشینان ودانشجویان فارغ التحصیل رشته های منابع طبیعی طرح های جامع وعملی ای نوشته اند.و هنوز دفترشان در دانشکده ی گوتینگن آلمان به نام ایشان دایر است و به اعتبار این مرد شریف دانشجویان کارشناسی ارشد رشته ی جنگلداری به آلمان اعزام می شوند

یانگوم می گن بچه دار شده.سگِ دوست ما هم پنج قلو زاییده.اینا همه علائم آخرالزمانه ها ننه.

آقایان مقتدی صدر،سید حسن نصرا...، خالد مشعل نفت نود دلاری نوش جانتان، زحمتش را خودتان کشیدید.

من یک سور رئالیستم مشخصه.

برچسب‌ها: , , , ,

۱۳۸۶ آبان ۱۱, جمعه
آتش ها از خشتکِ فوکو ودامانِ طالبان است

بَردار به دارَم زن از روی پل فردیس

درد آورست دیدنِ رقصِ ناشران را هنگام خاکسپاریِ شاعران ونویسندگان.در عجبم از این طایفه ی زنده کشِ مرده پرست.

به قول نامجو تو عجیبی و نه چیز دیگر

پاپیون را دوهزار بار هم ببینم کم است.استیو مک کویین برای من در این فیلم بت آزادی خواهی ست.دیدید کارگردان فقط در سه ساعت ونیم حسّش را چگونه به تصویر کشید؟ فرجامش هرچه می خواهد باشد،مهم حس است.حس آزادی خواهیِ شما حالش چه طور است؟نکند داستین هافمنِ داستانید ومحکوم به امن وآسایش در زندگیِ سگی؟

زور را در هیچ حالتی نمی پذیرم حتی از جانب خودم به دیگران. «ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آدمم»

پاکستان بمب خاور میانه ست.اوضاع بسیار بغرنج وخطرناک شده ست.بی نظیربوتو،ژنرال مشرّف، نواز شریف،خود سری های اداره ی اطلاعات پاکستان،آمریکا و سیا،قبیله های خود مختار شمال غرب، طالبان ،مردم جو زده ومتعصب،چین،هند، کشمیر و....ایران.

بندگان خدا دوباره چسبیده اند به خشتکِ فوکو.نمی دانند مرداب است،هرچه دست و پا بزنند بیشتر فرو می روند.نقدِ نابِ مدرنیسم خوب است به شرط ارائه راهکار.می توانی در هزاران هزار صفحه مدرنیت را بکوبی،مثل آل احمد،مثل شریعتی،همین فوکو و...چه داری؟هیچ...هیییییچ

لیبی قبل از ما همه ی این کارها را انجام داد.کنفرانس جهانیِ هالوکاست،جبهه ی کشورهایِ متحدِ ضد غرب،تهدید دنیا وسازمان ملل،به هیچ انگاشتن تحریم و نطق های آتشین ومعروف سرهنگ معمر قذافی.چه شد؟نه بگویید دیگر؟چه شد؟

برچسب‌ها: , , , , ,

۱۳۸۶ آبان ۱۰, پنجشنبه
ای لیبرالیست کثیف ای استقلالیِ درجامه ی خویش پیچیده برخیز


یادش به خیر شروع بلاگ نویسی(یک سال پیش) درباره ی تاریخ طنز بود،کار نیمه تمام ابراهیم نبوی.به کجا رسید؟

مشکل اینجاست.نظر طرف مقابل را یا نصِ صریح می دانیم یا آیه ی شیطانی.در هر دو صورت با نیزه بسان شوالیه ها سوار بر اسب به او می کوبیم.انگیزه چیست؟بماند

موقعی که به من می گویند لیبرالیستِ کثیف یا حامی سرمایه داری،بال درمی آورم.افتخار می کنم از اول لیبرالیست بودم تا به آخر هم می مانم.بروید گم شوید لطفاً. کتابهای اول دبستانتان را بخوانید تا بعد در مورد لیبرالیسم صحبت کنیم،درضمن هنگام مباحثات سیاسی مواظب النگوهاتان باشید نشکند(با تو نیستم آن کمونیست ها را می گویم)مباحثات من با آنها ای –میلی ست.کمی بی تربیتند وگرنه دعوتشان می کردم به بلاگ شما هم ببینیدشان.همگی جزء حلقه های گم شده ی داروینند.جزئی از تفریحات ماهانه من است.البته اواخر بحث است به فِس فِس افتاده اند.

پریدن از جوبی(جویی؟)عریض را می ماند.سخت است.می گویندباید پرید. این وری ها می گویند بپر نوبت ما دارد می شود.آن وری ها می گویند بپر آسان است.نگران پاره شدن خشتک و یا افتادن درآب نیستم که هم آدم بی آبرویی هستم وهم شنا بلدم در عجبم ازاین باید.چه کسی گفته من باید بپرم*؟

امروز عکسِ سارکوزی را می دیدم. آقا دماغش کُپّ دماغ ماست.البته ده ماغ که نه چهل ماغ.جانِ ما خنده های ابلهانه هم شبیه است خیلی.

یک دوست تازه یافته ام در دنیای مجازی.خدا حفظش کند.احساس خوبی دارم

مدیر مدرسه ای داشتیم،هنگام یادبودِ حسین فهمیده گفته بود:«دانش آموزی که تانک به خودش بست و رفت زیر نارنجک».یاد آن پوز خندِ کش دارِ صدا دارِ آبرو برِ ...به خیر

این نوشته دگرگونم کرد.قلمش را خیلی دوست دارم الان رفته ست به سربازی.همیشه پستهایش مرا مجذوب می کند.

...................................................**

**************************************************

پی نوشت:

*مشخصت دیگر آن سنّت حسنه.همه آستین ها بالاست قربانشان بروم.خطبه که خوانده شد محمدرضا ست وحوضش

**درباره ی استقلال است.امروز هم باخت.جانِ عزیزتان گیر ندهید.استقلال وحجازی را دوست دارم خیلی

برچسب‌ها: , , , , ,

<$I18NPostedByAuthorNickname$> <$I18NAtTimeWithPermalink$> ><$I18NNumComments$> <$BlogItemControl$>