هفت رنگ
واگویه های ذهن بیمار یک کرکس پیر مبتلا به پست مدرنیسم مبتذل! که جدیداً لیبرال دموکرات شده
۱۳۸۶ دی ۱۵, شنبه
مقاله رو بی خیال هوش و استعداد نهادینه رو بچسب

در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز / هر کسی بر حَسَب فکر گمانی دارد

با خرابات نشینان ز کرامات مَلاف / هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد

توی مقاله ای که درست نمی دونم کجا خوندمش و یادم نیست، یه چیزایی توش نوشته بود که خاطرم نیست و نمی دونم چیه ولی اینو می دونم چه با اون مقاله چه بی اون مقاله همیشه حرف من درسته،چون من خیلی باهوش و با استعدادم،بقیه احمق و بی شعور و نفهمن...خفه شو،عوضی...برو گم شو نکبتِ پتیاره...(بالای 18 سال نخوانند، بانوان اصلاً نخوانند بهترست چه بالای 18 چه پایین آن)

پروپانورولول* و بقیه قرص های مبارزه(؟) با تپش قلب اکیداً توصیه می شود.

یکی از این مراسم ها(دقیقش می شه رسم ها ها) برگزار شده بود در تجلیل از رزمندگان دانشگاه. از طرف یکی از این نهادهای دانشجوییِ اسمشو نبر، از استادی که سابقه ی طولانی حضور در جبهه داشت دعوت شد که : «آقای دکتر فلانی استاد درس ریشه های انقلاب تشریف بیارید ازتون تقدیر و تشکر کنیم.با تشکر».این بنده ی خدا که آدم خاکی ای بود،با اکراه تمام قبول کرد.وقتی بالای سن رفته بود یکی از این ریش نو رستگانِ دانشجو ضمن سخت فشردنِ استاد در آغوش،در گوشش جمله ای گفت بدین مضمون:«حاجی بوی جبهه می دی»تمام نشدن این جمله همانا و ترکیدن اسپندوار جناب استاد همان.خیلی عصبی شده بود،داد می زد که آی...بچه...تو چی از جبهه می دونی؟شما همونایی هستید که...و بدین ترتیب قصه ی ما تموم شد.هر کی هم نفهمید به من ربطی نداره لابد.باید بودی و می دیدی.نوستالژی موهوم رزمندگانِ خیالیِ متولد سال های پس از جنگ هم حکایت غریبیه.یارو با شونزده سال سن به سر مادری با بچه ش توی پارک داد می زد که: «هاااااای ما رفتیم جبهه خون دادیم...».حکایت غریبیه نوستالژی زدگیِ این نسل جدید و مُتِشرّع،خیلی غریب.

به خدا شرمنده م،اصلاً وقتی دیدمش دیگه نمی خواستم وبلاگ بنویسم**.یکی اومده تو گوگل سرچ کرده«کتابی در مورد آب منی با فرمتpdf» گوگل هم گفته بیا برو پیش این محمدرضا که خیلی حالیشه در این موارد.ای تو اون روحت با فرمتhtml ای بر قبر...با فرمت php ای مرگ با فرمتjpg.اَی بمیری گوگل .اینا دیگه چی می گن؟شاید هم بنده ی خدا می خواسته جایی استخدام شه احتیاج به یه رفرنس معتبر داشته،چه می دونم؟فقط همین مونده یه رساله هم بذارم اینجا واسه دانلود با فرمت txt.

از معدود پست هایی شد که یک لینک داشت.

حیف ...حیف که این جا خونواده رد میشه.

---------------------------------------------------------------

پانوشت :

*اسمشو نمی دونم احتمال اینکه اشتباه باشه هست حالا شما با دکتر متخصص هماهنگ کنید.حالا بیا اینو به یکی که زبونش نمی چرخه بگو بخونه...

**وقتی نوشتم خودمم فهمیدم چه چیز مزخرفی گفتم.می دونم.شما بدونین دقیقاً برعکسه چون انرژی گرفتم.(می تونین یه شکلک پینوکیو بذارین اونجا)

برچسب‌ها: , ,

<$I18NPostedByAuthorNickname$> <$I18NAtTimeWithPermalink$> <$BlogItemControl$>

<$I18NNumComments$>:

<$I18NCommentAuthorSaid$>

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDateTime$> <$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<$BlogItemFeedLinks$>

:

<$BlogBacklinkControl$> <$BlogBacklinkTitle$> <$BlogBacklinkDeleteIcon$>
<$BlogBacklinkSnippet$>
@ <$BlogBacklinkDateTime$>

<$BlogItemBacklinkCreate$>

<< صفحهٔ اصلی