هفت رنگ
واگویه های ذهن بیمار یک کرکس پیر مبتلا به پست مدرنیسم مبتذل! که جدیداً لیبرال دموکرات شده
۱۳۸۶ دی ۸, شنبه
وقتی دولا دولا سوار شتر شدی مواظب چلغوز زیرپایت و تروریست های روبرویت باش

یکی از عشق* می لافد یکی طامات می بافد / بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم

دموکراسی باید در ذات خودش خالص باشد.شبهه ای در مطلب قبلی برای دوستان پیش آمد که علی رغم توضیحی که دادم،لازم دانستم باز هم بگویم.خلاصه می کنم.دموکراسی نباید قائم به شخص باشد.جنبش آزادی خواه و دموکراسی خواه پاکستان نباید با ترور خانم بی نظیر بوتو از هم بپاشد.دموکراسی را نمی توان ترور کرد.این که گفتم «التقاط» منظورم این بود که دموکراسی با سنّت های متعصبانه و برداشت های خشونت گرایانه از دین و روایت های به قول آقای کدیور،فرابشری از مذهب قابل جمع نیست.مثال زیبایی ست می گویند شتر سواری دولا دولا؟در ممالکی که همه می دانند کجاست،روح دموکراسی وجود ندارد،اسمش دموکراسی است.بیشتر و در بهترین حالت آریستوکراسی و الیگارشی است(آن هم دارای شبهات).برداشت های خشونت گرایانه منجر به حذف فیزیکی مخالف شده و روایت فرابشری و آن جهانی از مذهب غالب باعث التقاط و گمراهی مردم می شود.چه بیچاره ملتی ست که به نام دموکراسی در مملکتشان حکومت برپاست و هرکس هم تلاشی کند به نام دموکراسی حذف می شود.قضیه ی دستگیری رامین جهانبگلو را که یادمان نرفته.آخری ش هم عماد الدین باقی.باور کنید از منظر شخصی من تکه تکه شدن مرحوم بی نظیر بوتو با زندانی شدن آقای باقی در ماهیت خودش آنچنان فرقی ندارد.کار در پاکستان خیلی خیلی سخت است.پاکستان با این شرایط متاسفانه به بن بست دموکراسی می رسد.مگر این که ملتی(و نه فردی)از خویش برون آید و کاری بکند.**

سنت و مدرنیته قابل جمعند؟کدام بر دیگری تقدم دارد؟این سئوال مهمی ست.آیا می توان آن ها را در هم ادغام کرد؟این پست دوست قدیمی ما آقای امید و بحث در کامنت هایش جالب توجه بود.نام وبلاگ قبلی من و امید بر حسب تصادف یکی شده بود.کمتر کسی دیده ام که افکارش به قول آقایان با من زاویه نداشته باشد.امید از آن کمتر کسی هاست.فرق ما دوتا فقط این است که او ماهی یک پست می نویسد من بیست پست می نویسم.

دوستی اس ام اس فرستاد که: «عشق مانند گنجشکی ست که اگر در دست بفشاریش می میرد و اگر دستت را شل بگیری می پرد***».جواب دادم خب اگر نگاهش داشتم چلغوزش**** را چه کنم؟جواب داد چه می دانم،نوش جان کن. ما هم برایش این را فرستادیم.«عشق مانند تپه ای ست که هر خری از آن بالا می رود».آدم را مجبور می کنند دیگر...عاشقی خر شدن دارد چلغوز خوردن دارد هزار بلای دیگر دارد.اما نمی دانم چه دردی ست این عاشقی که همه می خواهند بشوند.

می گویند آدم به حوا گفت مرا دوست داری؟حوا گفت فلان فلان شده مگر چاره دیگری هم هست؟

این میمون بی مغز خیلی طناز ست ها هوایش را داشته باشید.مسئولیت بد وبیراه هایش با من.

راستی مواظب تعمیق و توسعه ی شب های یلدا باشید یک وقت آقایان شک می کنند توطئه ست.بنیان مَرصوص که می گویند افکار این هاست.لانه ی عنکبوت و...البته جوابش را تا حدی که می توانستم دادم،سید عباس هم که خدا قوتش بدهد،شما خونتان را کثیف نکنید.

-----------------------------------------------------------------------------

پا نوشت :

*عقل هم آمده در بعضی نسخ که خب برای عاقلان است نه من.

**گاهی هم با حافظ زاویه پیدا می کنم.اصل شعر این است:

شهر خالی ست ز عشّاق بود کز طرفی / مردی از خویش برون آید و کاری بکند

***مضمونش این بود به طور دقیق یادم نیست چه بود.

****یعنی نمی دانید چیست؟به معلمم قول داده ام مودب تر باشم.
------------------------------------------------------------------------------

کرم نوشت :
یه کاری کردم اگه بخواین کامنت بذارین اول تمثال زیبای منو زیارت کنین،قالب تهی کنین برین فلانجا بیاین تا کامنتتونم یادتون بره وبا یه صلواد ختم جلسه.تازه امروز فهمیدم تِمپلیت هالوسکن رو می شه دستکاری کرد.اوووف

برچسب‌ها: , , , , ,

<$I18NPostedByAuthorNickname$> <$I18NAtTimeWithPermalink$> <$BlogItemControl$>

<$I18NNumComments$>:

<$I18NCommentAuthorSaid$>

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDateTime$> <$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<$BlogItemFeedLinks$>

:

<$BlogBacklinkControl$> <$BlogBacklinkTitle$> <$BlogBacklinkDeleteIcon$>
<$BlogBacklinkSnippet$>
@ <$BlogBacklinkDateTime$>

<$BlogItemBacklinkCreate$>

<< صفحهٔ اصلی