هفت رنگ
واگویه های ذهن بیمار یک کرکس پیر مبتلا به پست مدرنیسم مبتذل! که جدیداً لیبرال دموکرات شده
۱۳۸۶ آذر ۲۲, پنجشنبه
خدایا لورازپام می خوای بدم بهت؟

یه نیگا به زندگی م کردم.دل ما هم بد جور خوشه،بد جور ها.

غیرتم آید که پیش ت بایستند / بر تو می خندند و عاشق نیستند

یه همکلاسی داشتیم سرش درد می کرد.خیلی هم درد می کرد،یه چیزی اون ورش.من در تندروانه ترین حالت های خودم پیش اون فِس فِسی بودم در مقابل رعد و برق.آقا به همه گیر می داد. سطح مطالعه ش بد نبود ولی کمی هم متعصب بود.از این خز و خیل بازی های تغییر و دموکراسی و اینا.دانشجوی رادیکال و فلان.یه نشریه ای افتتاح کرد و بهم گفت فلانی تو هم بیا.ما هم گفتیم یه بخش طنز به ما بده مسئولیتش هم با خودِ تویِ سردبیر.آقا هم قبول کرد.اولین شماره رو دادیم بیرون.من یه متن طنز به شیوه ی «تذکره الاولیا» برای یکی از اساتید معروف نوشتم که تیترش با کاریکاتورش رفت روی جلد.درسن بیست ویک سالگی،خودم الان فکم می آد پایین که واقعاً اون کار من بود؟انگار وحی شده بود بهم.بگذریم.این نشریه سروصدا کرد واین دوست ماهم خیلی حال می کرد که آره من چُسم واینا.اسم منم که پای مطلبم نبود،اسم مستعار داشت،منم این ور واسه خودم عِقش(؟) می کردم که یه کاری کردم توپ،هیشکی هم نفهمید که کار من بوده(یه سال بعد تو یه جریانی همه فهمیدن و بد ضایع شدم)کار بیخ پیدا کرد،کمیته ی انضباطی و شکایت خود استاد و...دیدم به روی خودش نمی آره.هنوز داغ بود.نمره های آخر ترم رو که زدن یه سلام مشتی خدمتش عرض کردم که...آره داداش این جوریاس.ما از اول بهت گفته بودیم دیفال خرابیم به ما تکیه نکن.داغ بودی نشنیدی.و این اولین نوشته ای از من بود که بیش از یه نفر خوندنش*.

این کورت ونه گات جونیور آدم جالبی بوده.داستان های طنز قشنگی داره.از کنار اسمش ساده نگذرین.پارسال مُرد.یعنی این که الان تقریباً مُده خوندنش(مثل قیصر امین پور) از ما گفتن بود، عقب نیفتین یه وخ.

هیچ فکر کردین در عرض یه ماه تو دارفور سودان به اندازه ی کل فلسطینی ها آدم کشتن،هیچ کس صداش درنیومد؟نسل کشی واقعی .نه دیگه.یعنی اونا آدم نیستن؟قضیه تاریخی نیست.الان داره اتفاق می افته.هنوز هم...**

یارو نماز خوندن بلد نیست،بهم می گه ثبت نام عمره ی دانشجویی تو کدوم سایته؟...بر تو می خندند و عاشق نیستند.

چه تنهایی خدا،کی گفته بود من تنهام؟من وضعم خیلی از خدا بهتره.حداقلش این که هیشکی ادعای طواف دور منو نداره.و دوسه نفری هستن که میشه به دوستی شون دل بست.ولی چه تنهایی خدا.

قرص...قرص...لورازپام...نه همون استامینوفن نودونه درصد گچ خالص.عادت کردیم.به چکمه ی کوتاه و مانتوی بلند و توسری.

*******************************************

پانوشت :

*تو پست بعدی عکس این ماجرا رو می گم که چه بلایی سال آخر سرم اومد.فکر نکنین دنیا دار مکافات نیست.هست خوبم هست.

**خواهش می کنم.توجه کنید که در ویکی پدیای فارسی دولت چه موضعی گرفته.گاهی وقت ها دلم می خواد از انسان بودن استعفا بدم.شما جایی سراغ دارین؟

برچسب‌ها: , , , , ,

<$I18NPostedByAuthorNickname$> <$I18NAtTimeWithPermalink$> <$BlogItemControl$>

<$I18NNumComments$>:

<$I18NCommentAuthorSaid$>

<$BlogCommentBody$>

<$BlogCommentDateTime$> <$BlogCommentDeleteIcon$>

<$BlogItemCreate$>

<$BlogItemFeedLinks$>

:

<$BlogBacklinkControl$> <$BlogBacklinkTitle$> <$BlogBacklinkDeleteIcon$>
<$BlogBacklinkSnippet$>
@ <$BlogBacklinkDateTime$>

<$BlogItemBacklinkCreate$>

<< صفحهٔ اصلی