برچسبها: General
بلاگر امروز بخش پارسی خودش رو افتتاح کرد.در این هیاهوی تحریم و...این عمل سایت گوگل بسیار پسندیده بود.امیدوارم مشکل بیشتر شرکت ها با این سرویس دهنده حل بشه،چون خیلی از شهرستانها و حتی ISPهایی در تهران قادر به باز کردن صفحات کامنت و پست کردن مطلب در بلاگر نبودند.بنده هم یک هفته ای به این درد دچار بودم که امروز هم مشکل حل شد و هم بخش پارسی بلاگر فعال شد.
دیروز دو بازدیدکننده داشتم.یکی سرچ کرده بود:«گودوخ» از شهر بابل،که ما خیلی خوشبختیم که بعد از ابراهیم نبوی دومین شخصی بودیم که وبلاگمان در این زمینه پدیدار شد و دیگری سرچ کرده بود:«چه شایعاتی در مورد فرزاد حسنی وجود داره البته جدیدا»*از شهر شیراز، لکن گوگل ایشون رو به مرکز بدوبیراههای آنلاین و شایعات آفلاین یعنی وبلاگ بنده راهنمایی کرده بود.خوشحالم.
کسی تا حالا پیش خودش فکر نکرده حسن چرا صلح کرد؟آیا صلح او قابل تقدیر نبوده؟یعنی ارزش و عظمت جنگیدن(حتی پایداری و مقاومت) همیشه از صلح،عدم خشونت،رواداری و...بیشتره؟کسایی که بهشون برخورده می تونن بهم بگن خفه شو چون احساس اونها رو درک می کنم.
این مقاله درباره ی اندیشه ی امانوئل کانت قابل تامل بود.خواندن آثار کانت به نظر من برای دوستداران فلسفه ی سیاسی واجب کفایی ست.
در این برف و تعطیلات مجله ی شهروند امروز هم به دستم نرسید و مجبور شدم چلچراغ بخرم.دوران دانشجویی از شماره ی اول تا چهلم چلچراغ را هرهفته خریدم ابتدایش مثل همه ی اجناس ایرانی خوب بود ولی افتاد به ورطه ی تکرار.این شماره را که دیدم واقعا دلم به حال آن پول سوخت می شد دو عدد لواشک خرید.روزگاری کمیک استریپ های ناب ایرانیِ بزرگمهر حسین پور و دست نوشته هایِ خبیثانه یِ زیبایِ کودکِ فهیم به قلم متفاوت امیرمهدی ژوله و شوخی های خطرناک و جسورانه ی ابراهیم رها و گزارش هفتگی های...الان چه؟همه ی آن چهل شماره را همان موقع ها به یک نفر هِبه کردم.طرف سه روز از ذوق نخوابیده بود.
در این برف و تعطیلات نامی هم برای کشور عزیزم پیدا کردمIslamic Republic of Footeyna
-----------------------------------------------------------
پانوشت:
*دقیقا همین را تایپ کرده بود.بعضی ها گوگل را با زری خانم همسایه شون اشتباه می گیرند لابد.دوست عزیز شما از فرزاد حسنی خبر داری؟البته جدیدا
برچسبها: Culture, Link, Memories and Viewpoints, Politics and International Communication, Satire
«همایش های جهانی که مُد شده وحدتِ ادیان را نشان دهند،در اصل شیرینی خوران دیپلماتیک هستند،سخنرانان آنها در بهترین حالت معصومیتی را به نمایش می گذارند که به ساده لوحی پهلو می زند.مسلمانِ جدّی اگر در چنین همایشی سخن را با خاتمیّت آغاز نکند،حقیقتِ بزرگِ دینِ خود را پنهان کرده ست»محمدرضا نیکفر.
بعد از این قضایا(یازده سپتامبر،جنگ خلیج فارس و صلح اعراب و اسراییل) خیلی باید به این جمله ی بالایی توجه کرد. حقیقت و حرفِ آخر مسیحیت و اسلام چیست؟هر کدام خود را کاملترین دین وبر حق ترین می دانند فلذا گفتگو و هم اندیشی میانشان با تکیه بر مواضع اصلیِ خودشان معنا ندارد.ساده لوحی ست اگر بپذیریم هر دو بر سر مواضع خود بمانند و به دیگری کاری نداشته باشند.اینجا بحث بنیاد گرایی(فوندامنتالیسم) نیست،حتی در لیبرال ترین مواضع اسلامی و مسیحی بحثِ خاتمیت وجود دارد.یکی از دلایل این که من نگارنده ی این سطور بر سکولاریسم تاکید دارم وجود همین بحث بر حق بودن ادیان است.این مبحث بسیار جدی ست.مشکلات جهان را بنگرید.مگر بلندی های جولان،داغستان،آلبانی،کوزوو،بوسنی،فیلیپین،دارفور،صحرا،سومالی و...منابع طبیعی،گاز و نفت آنچنانی دارد؟بحث همیشه بر سر منابع معدنی و طبیعی نیست،بحث بر سر این ها هم هست.به حرف دکتر نیکفر توجه کنیم به نکته ی جالبی اشاره کرد.
دوست خوبم میثم پورقاسمی وبلاگ عکاسیش را افتتاح کرده.عکاس خوبی ست و اطلاعات بسیار خوب و کاملی در زمینه ی عکاسی و انواع دوربین ها دارد.او روباه پیر ست و من کرکس پیر.روباهی که چشمی عقاب مانند دارد.عکس ها را خودش گرفته تعجب نکنید همه که مثل من نیستند،با استعداد هم داریم.
یک نفر جایی گفته برخی افراد داخل کشور با ترکمنستان صحبت کرده اند که گاز ما را قطع کند که هم در مجلس رای بیاورند هم ما را خراب کنند یا یک چیزی تو این مایه ها...مملکت عجب بی درو پیکر ست.هرکسی برای خودش برود...خب می رفت به آمریکا می گفت تنگه ی هرمز را بنندد تا در انتخابات ریاست جمهوری...خلاص.حتی اگر حق با دین اینها هم باشد اینها خودشان مشکلشان با خودشان فجیع تر عمیق تر و بیشتر است.اصلا به ما چه؟فقط ترکیه صادرات ریمل و رژ و پن کیک(؟) و لاک ناخن و رنگ مو را قطع نکند باقی بقای همه.
خِرد جمعی باز هم گفته قلعه نویی.اگر دیدید پارچه ی سیاه زدیم اینجا بدانید قلعه نویی شده سرمربی تیم ملی فوتبال.من نمی دانم این خَر جمعی ست یا خِرد جمعی.خاوی یر کِلِمنته و دیدیه دِشام و وینفِرد شِفِر را ول می کنند می چسبند به ژنرالِ بی ستاره.
محمد قائد نویسنده ی چیره دستی ست که عامه ی مردم شاید هیچ گاه نشناسندش از او بخوانید ضرر نمی کنیدها.کتاب زیبای دفترچه ی خاطرات و فراموشی اگر به دستتان رسید بخوانید.اگر نرسید این مقاله ش که خیلی زیبا بود.
برچسبها: Link, Memories and Viewpoints, Politics and International Communication, Satire, Sports
مردم دارن تو سر خودشون می زنن.همه تو تلویزیون گریه می کنن...مو به تنم راست شد وقتی خوندمش.چرا؟چرا؟انسانیت کو؟از اول ما ها اینجوری بودیم؟تف بر تو که... حرف کم می آد.خدایا من اگه اونجا بودم من هم این کارو می کردم؟تلویزیون کماکان داره ذکر مصیبت پخش می کنه.الان رینگ تن موبایل ها هم حسینی شده.صدای دوپس دوپس می آد.میلیون ها تومن پول...بی خیالش بزن بریم آقای راننده خدا(؟) برکت بده...یک نفر مرد دنده ش شکست رفت توی ریه ش خونریزی کرد با عذاب با رنج مرد...کسی نگاهش کرد؟آره شاید اون دختر کوچولو...مادرش دستشو کشید بیابرم ماشین چرخید اتوبوس و صندلی اومد جلوی چشمش و فرداش یه عروسک نو...خدایا خودت شاهدی که مردم دارن برای حسین گریه می کنن همین مردم.هنوز صدای روضه خونی می آد.مردم دارن تو سر خودشون می زنن.من هم زر مفت میزنم...دیه چند بود راستی؟من دیگه ایرانی نیستم اگه اینا ایرانی هستند من دیگه انسان نیستم اگه توی یه اتوبوس پر از مسافر یک انسان نیست.
هر کسی که این مطلب رو خوند خواهش می کنم در خلوت خودش با خودش انسانیت رو مرور کنه شاید تعاریف عوض شده.خواهش می کنم سرسری نگیرین این سقوط اخلاق نیست پایان اخلاقه.خواهش می کنم لطف کنید در عوض کامنت گذاشتن کمی با خودتون خلوت کنین بپرسین از خودتون چرا این جوری شده؟
من اینجا مرگ انسانیت رو اعلام می کنم.انسانیت مُرد زنده باد انسانیت
-----------------------------------------------------------------
تا سگان را وجوه پیدا نیست / مشفق و مهربانِ یکدگرند
لقمه ای در میانشان انداز / تا تهی گاهِ یکدگر بِدَرند
حوصله نداشتم بنویسم ولی چند نکته ی مرتبط می نویسم.
اول این که در ایرانِ امروز این اتفاق اولی نبوده آخری هم نیست چه خوش بین باشیم،چه بدبین.هدف من دو چیز بود یکی این که این مثال باعث ایجاد بحث هایی شود در بین دوستان که به نتیجه برسیم چرا جامعه ی ما فارغ از مذهبی بودن یا نبودن این طور است؟هدف دومم قولی بود که در باب انتشار این حادثه ی تلخ داده بودم به صورت لینک در گوشه ای از مطلب، منتهی وقتی خواندمش ...در کامنت ها،دوستی فرمود پول یا مشکل اقتصادی باعث شده.من یک سئوال دارم.بیشتر کشورهای آفریقایی وضع معیشتی شان از ما بدتر است آیا آنجا هم این گونه ست؟آیا آن اتوبوس متعلق به فقرا و گرسنگان بود؟مرده شور فرهنگ نداشته ی ایرانی را ببرد آیا یک انسان این بین نبود؟اگر از جزء به کل برویم صد در صد جامعه ی ما این طورند؟فکر کردن به آن وحشتناک است.ما را چه شده؟دوستی فرمود (البته در لفافه)چرا با دین پیوند زدی؟می گویم آن اتوبوس همه کافر بودند؟پس دین خدا به درد چه می خورد؟ما که جمهوری اسلامی هستیم.این یک ننگ بزرگ برای ما ملت اسلامی ست.این واقعه خیلی به دین ربط دارد.فهم دینی مردم ما خیلی مشکل دارد.خیلی.من معتقدم دانشجویان دوره ی دکترای جامعه شناسی و آقایانی که در حوزه مشغول تحصیل هستند در درجات عالیه بیایند این موضوع را بگیرند تحقیق کنند که چرا صد درصد افراد یک اتوبوس این طورند؟هم از راه جامعه شناختی هم از منظر دینی .بنده مطمئنم در بیست سال پیش این وضع اتفاق نمی افتاد لااقل یک نفر بود کمک کند، آن موقع وضع اقتصادی خیلی خراب بود(سال های پایانی جنگ) یادتان است؟
نگاه آن مردی که جان داد روبروی چشمم است،به خاطر شادیِ روحش تلاش کنیم کمی فقط کمی به خودمان بیاییم.
از سید عباس سید محمدی به خاطر محبتش خیلی خیلی ممنونم.برادر بزرگترم همیشه من را به انسانیت امیدوار کرده.مطمئنم اگر در اتوبوس بود ما این گونه شرمسار نبودیم.
برچسبها: Link, Memories and Viewpoints
شعری دارد سعدی به دین مضمون :
«سعدی به روزگاران،مهری نشسته بر دل/بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران»
وقتی می گویم شفیعی کدکنی نازنین است به خاطر این شعرش است که به سعدی طعنه می زند:
«جانا به لحظه ای چند،مهری نشسته بر دل/بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران»
این سخنرانی بیژن عبدالکریمی از جهاتی خوب بود ولی خب مثل همیشه،متفکر ایرانی از ده سخنرانی ش نه تای آن با پیش فرض و پیش زمینه و ناداوری ست.برای ما که هنوز مدرن نشده ایم نقد مدرنیت به دین صورت اندکی زود است.جلال آل احمد و غربزدگی ش یادمان نرود که چه کرد با ما...هم از اسب افتادیم هم از اصل.برویم مدرنیت را بفهمیم بعد...
بعضی مباحثات را می بینم بیشتر نام مباهله را برایش سزاوار می دانم.طرف می آید فحش می دهد می رود.دوباره می آید فحش می دهد می رود بعد می آید می گوید شماها رسمتان مباهله است ما منطق داریم باز فحش می دهد می رود.
به قول سید عباس شما را با افکارتان تنها می گذارم.
کسانی هستند که گول خرافه را نمی خورند خب کتاب خوانده اند درس خوانده اند از قوه ی منطق برخوردارند.اما خرافه سازان هم این قدر بی دست و پا نیستند.آن خرافه را رنگ ولعاب می زنند مدرن می کنند آپدیت می کنند و برای آن دسته ی اول توجیه می کنند.دسته ی اول هم با قوه ی منطق می پذیرند.حتی ناسازگی و ناهمسازی هایش را با منطق سازگار می کنند و یا حذف می کنند.این ترکیب "ایمان و تکنیک" دکتر نیکفر مغز نداشته ی ما را خوب کار انداخته.
در این برف و تعطیلی وقت کردم مانیفست جمهوری خواهی اکبر گنجی را خواندم. تزی که داده بودکامل نبود،ولی خوب بود.حداقل این که اصل مطلب را داشتم که بخوانم، بدون گزیده های دلخواهی که هرکس برای خودش نقل و تفسیر می کند.
در این برف و تعطیلی همه ی کتاب های نیمه خوانده را خواندم.برف خوبی بود.
برچسبها: Culture, Democracy and Human Rights, Link, Memories and Viewpoints, Politics and International Communication
پرسیدم از طبیبی احوالِ دوست،گفتا / فی بُعد ها عذابٌ فی قُربها السَلامه
گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم / والله ما رَاینا حُباً بِلا مَلامه*
همه چیز قاطیه.به قول پدر بزرگم سگ هم دیگه صاحابشو نمی شناسه.این سرما...اتفاق خاصی نیفتاده،یعنی موقعیت اضطراری یا حادثه ی غیرمترقبه ای نبوده.همه می دونستن قراره برف بیاد و هوا سرد بشه.سرمای وحشتناک یا توفان هم که نبوده.چرا مملکت یک دفعه این طور خوابید؟مشکل کجاست؟چرا یکی مثل حسین رضا زاده که به نظر من الف رو از اُشتُر نمی تونه تشخیص بده باید بیاد تو برنامه ی پخش زنده بگه مردم کمتر مصرف کنین یا این که مصاحبه هایی رو پخش کنند که هموطنان مظلوم و از همه جا بی خبر ما بگن هموطن صرفه جویی کن تا ما هم گاز داشته باشیم.کاش همه ی مصاحبه ها رو کامل پخش کنن اصلاً مگه فقط با صرفه جویی مشکل حل می شه؟مگه گاز نداریم؟یا گاز مفتیه وبه ملت بخشش می شه؟مگه اتفاقی افتاده؟چرا هزینه ی یک روند طبیعی رو مردم باید بدن؟چرا تدبیری اتخاذ نشده؟آقایونی که تو رسانه ها می گن کم مصرف کنین می دونن قطعی گاز یعنی چه؟همه چیز سرما نیست،پخت و پز،شستن ظرف و لباس،استحمام و...چرا نمی گن ترکمنستان گاز ما رو قطع کرده؟چرا نمی گین خط لوله ی صلح مهم تر از مردم گلستان و مازندرانه؟چرا نمی گین یه دانشجو تو بابل رفته نون خریده قرصی 1200تومن؟اصلا چرا همین پارسال که مدت زیادی گاز مناطق غرب کشور قطع بود تلویزیون یه برنامه پخش نکرد؟به جز دوسه روزنامه ی به قول بعضی ها وابسته به استکبار.اون موقع حسین رضا زاده کجا بود؟چون کردستانی ها اهل سنتند؟چون ملت همیشه مظلومند و اگر صدایی ازشون دربیاد به جرم اقلیت جدایی طلب باید خفه شن تو سرما بمیرن؟من هنوزم معتقدم اتفاقی نیفتاده جز بی مسئولیتی و فرا فکنی وسیاست نادرست .نفس بنده هم از جای گرم بیرون نمی آد اینجا هم برق می ره می آد گاز هم گاهی قطع می شه یا فشارش کم می شه شهر هم راکدِ راکده...ولی می دونم که اتفاقی نیفتاده.کمی تامل کنید.روزگاری که نیستی گر هیچ در کت مردها پلنگیدن.
مباحثه در گرفته مابین مسیحیان و مسلمانان.همه خود را بر حق می دانند.به قول دوستی مگر خدا برایش فرق می کند من برایش گاتاها بخوانم یا قرآن یا ریگ وِدا یا انجیل مِرقِس؟«ارزش دین به هزینه ی نفی آن بستگی دارد،هرچه پیدا کردن جانشینی برای یک دین در یک جامعه پر هزینه تر باشد آن دین پر بها تر است» (دکتر محمدرضا نیکفر-مجموعه ی گفتارها در رادیو زمانه-اقتصاد سیاسی اسلام).واین است رمز و راز بر حق دانستن دین خود.
بهمن شعله ور به ایران بازگشته.مردی که در چهارده سالگی داستان های کوتاه ارنست همینگوی را ترجمه کرد و در هفده سالگی رمان بسیار سخت و پیچیده ی «خشم وهیاهو» اثر ویلیام فاکنر را.سال ها در آمریکا زندگی کرده.رمانی در سالهای قبل نوشته بود به نام «سفر شب» که بهمن ماه امسال قرار است بعد از سال هاتجدید چاپ شود.قابل توجه خوره های کتاب.بهمن شعله ور کم کسی نیست.یک هفته ی تمام فی الواقع با خشم وهیاهو کشتی گرفتم تا تمامش کردم.عجب کتابی ست ها...عجب کتابی.بیخود نوبل نگرفته فاکنر.این مصاحبه با بهمن شعله ور است.
-----------------------------------------------------------------------
پا نوشت :
* وقتی غزل های نیمه فارسی نیمه عربی حافظ رو می خونم فکر می کنم اگر حافظ مخلوق خداست پس من چی هستم؟یاد اون جوکی افتادم که یه آقایی یه خانم خوش قیافه ای رو دید گفت ببخشید خانم مادرتون شما رو زاییدن؟خانم گفت خب بله.طرف هم گفت:پس با این حساب ننه ی ما ما رو ...(نکنه هوس کردین FILTER شم؟ اگه FILTER شم دل خیلی ها خنک می شه اینو مطمئنم،البته اسم نمی برم،خودشون دارن می خندن الان)
برچسبها: Culture, Democracy and Human Rights, Link, Memories and Viewpoints, Politics and International Communication, Satire
«من و حلاّج یک چیزیم ولی جنونِ من موجب خلاصِ من شد و عقلِ حلاّج موجبِ قتل او» شبلی
هی می گفتن سَرده سَرده.گفتم شما یخبندان ندیدین،اینجا که سرد نشده.هی گفتن سَرده.حالا شد دوازده درجه زیر صفر تا ملت شمال بدونن زیر صفر یعنی چی؟اکنون اگر بگویید سردمان است ما تایید می کنیم سردتان است.نا سلامتی بچه ی سرماییم جانِ خودمان.
چت روم(تالار گفتگو) یاهو را گویا مسدود کرده اند.و ملت عاشق که خط و ربط نداند، شب تا صبح هی می گن پیشنهاد تعویض اَد لیست(Add List).نگو...اشعار مرتبطی را که تازه سرودیم در این باره تقدیمتان می کنیم (هم کلاسیک و هم اِگزیستانسالیسمِ پست مدرنِ فولکلوریک)* :
بوَد آیا که در چت روم ها بگشایند؟ / گره از کار فروبسته ی ملت بگشایند؟
نه بردیا نه هستی،اَد لیستو بچسب دو دستی.
محسن نامجو دوباره برگشته،در شب یلدای چلچراغ هم شرکت کرده بود،سیمایش هم کمی تغییر کرده صدایش که همان است.این بچه متاسفانه رویش خیلی زوم شده خودش خوش ندارد گمانم.دنبال جای آرامش است بنشیند بنوازد تحقیق کند درس بخواند پیشرفت کند.خیلی به کلامش توجه می کنند کمتر کسی به موسیقی نوی او توجه می کند.البته خودش کمی خبیث است به خاطر همین دوستش دارم این جیگر عقاید نوکانتی را.بچه م موزیسین خوبی ست ها.
توی یکی از این گنجه ها داشتم از سر بیکاری می گشتم،جعبه چوبی کوچک خاتم کاری ای را دیدم که در دورانی که پدر سیگار می کشید(قریب به چهل و اندی سال متمادی) انباریِ سیگارش بود.کمتر از مارلبورو و وینستون اوریجینال هم داخلش نبود.یادم است روزگاری با مِداد برپشت در جعبه شکلکی کشیدم و چه قدر هم سر این جریان کتک خوردم.با پاک کن(فرنگی ها اِرِیزِر می گویند نه؟) خیلی راحت می شد پاکش کرد.پدر است دیگر وقتی دست به کتک می برد که این چیزها را نمی شنید،می زد.خواستم با پاک کن پاکش کنم.یاد آن کتک ها افتادم پوزخندی زدم و بستمش...
بِدین رواق زِبَرجَد نوشته اند به زَر / که جز نکوییِ اهل کَرَم نخواهد ماند.
دنبال دکتر روانپزشک مطمئن می گردم برای روزای مبادا.
-----------------------------------------------------------------
پا نوشت:
*حال کردی چه قدر از این اسم خارجکی ها بَلَتَم؟
برچسبها: Culture, Link, Memories and Viewpoints, Satire
نگارا این همه قهرو غضب چیست؟ / دلت بر ما نمی سوزد سبب چیست؟
یکی از بزرگترین بت هایِ معبدِ من «ابراهیم گلستان»...دلم نمی آد ازش تعریف نکنم.می دونم خودش متنفره از تمجید و تعریف الان احساس می کنم روبروی منه وبا کلامی سنگین و مردانه،با نگاهی نافذ،داره می گه :«آقای من برو بخوان برو تلاش کن،استاد نگو به من،این لغت ها را مفت به کار نبر».منم با دوستم موافقم،ندیده هم می شود رسماً عاشقش شد،عاشق صراحت ش،پاک زیستن ش،سوادش،تجربه ی هشتادوشش سال زندگی ش که به واقع الگوست.مدتی ست خوشبختانه به او می پردازند.امیدوارم زود گذر نباشد که خود گلستان از این بازی ها بیزار است.خیلی دوست دارم کتاب هایش را همه را بخوانم،حیف که به بهانه های واهی منتشر نمی شوند و خودش حساس است که کامل باشد و گرنه با دو سه نامه و اصلاحیه می شود اما گلستان اهل این کارها نیست.مجله ی شهروند دو شماره ی پیاپی است به طور مفصل به او پرداخته.مردی که فروغ را به جامعه معرفی کرد،مردی که آل احمد زیر دست و پایش نشخوار می کرد،مردی که شاملو را زیر سئوال برد و احدی نگفت که گلستان حق نمی گوید.هشتاد وشش ساله ست ساکن انگلستان در قصری زیبا.هنوز سرزنده و زنده یِ زنده.باید ببینیدَش.توصیه ی اکید می کنم اگر علاقه مند هستید یا کنجکاو شدید کتاب بسیار خوب «نوشتن با دوربین» را بخوانید.به خیلی ها توصیه کردم.حیف است ابراهیم گلستان را نشناسید.
این نوشته درباره ی رمان کوری جالب بود.مخصوصاً این که همه اعتقاد داشتند ژوزه ساراماگو یک کمونیست است و من هر چه کتاب را خواندم اثری ندیدم از داس و چکش.
احساس می کنم مثل دون کیشوت شدم،دارم به جنگ آسیاب های بادی می رم (نمونه ی شاخص مطلب پایینی).ولی بدون سانچو پانزا.هیچ سانچوپانزایی قدرت تحمل زِر زِرای منو نداره.ولی خوب که فکر می کنم می بینم نه،دون کیشوت نیستم همون دون ژوآن ...احساس،فکر،تَوَهّم،تعهد...زرشک.
مطلبی که درباره ی آن ترانه ی محبوب(؟) نوشته بودم احساس می کنم بازخورد خوبی نداشت.خب من می گویم اگر دوست دارید گوش بدهید جلوی تان را نگرفته ام،مگر حرف من کلام خداست؟معصوم که نیستم شر و ور هم می گویم،اما رولِت را هم با سیرابی نمی خورم.خلاص.
احساس خاصیه.این که نیم ساعت در اینترنت جستجو کنی درباره ی یک مقاله از جان راولز و بعد وبلاگ خودت را ببینی...احساس خاصیه احساس خوبی نیست بد هم نیست.این که در این مملکت واقعاً...
-----------------------------------------------------------
اینجا یخبندانه.استاندار رفته تو تلویزیون گفته خوشبختانه سه نفر کشته شدند و دست وبال(؟) و پای 154 نفر شکسته
برچسبها: Culture, Link, Memories and Viewpoints, Satire
یه اموری هستند تو زندگی،جون به جونشون کنی private هستن،اصلاً به قول عربها "لایَتَغَیَّر" ،شخصیه دیگه.حالا دولت توی تمام این موارد خودش رو اخلاقاً مسئول و متعهد به دخالت در این زمینه می کنه. نه این که به زور،با یه سری برنامه ریزی.نمونه ش همین الان که دارم می نویسم،تلویزیون داره برنامه ی ازدواج دانشجویی رو پخش می کنه و آقایان دارن حرف می زنن که چه بکنید و چه نکنید. بر فرض این حکومت دارای دموکراسی کامل،یا نه، دیکتاتوری چه فرقی داره؟ من متوجه نمی شم چرا هیچ کس حتی حرفی نمی زنه؟بابا جان ول کنید این گل وبلبل رو.از فردایی می ترسم که دولت خودش رو اخلاقاً موظف کنه که...پس منِ ابله نباید بفهمم که مسائل شخصی ربطی به هیچ کسی جز خودم نداره؟تعهد اخلاقی هم یکی از بزرگترین دروغ هاییه که بشر در تاریخ ساخته حتی بزرگتر از کشف حقیقتِ این دنیا...
یه روز یادمه از ابتذال نوشته بودم.(پست هایی رو که مثل آدم فکر می کنم و می نویسم چون تعدادش کمه خوب یادم می مونه)دوستی داشت ترانه ای گوش می داد و خیلی خوش خوشانش بود که فلانی خیلی قشنگه ها بیا گوش کن.خب سلیقه ی بنده هم شامل طیفی از موتزارت تا شجریان و محسن نامجو حالا این وسطاش کمی موسیقی پاپِ خارجکی(؟) هم گوش می دم.خب گوش کردم.براتون مَطلَعِ ترانه رو می نویسم بعد روش بحث می کنم:
«خیلی معطلی سَرِ خودت / ببین اینا کی ان دور و بَرِت» و...الی آخر
تصور بفرمایید که در ترانه ای هر چند هم سبک و مبتذل و عامه پسند،آوردن لفظ ناهنجار و شاید بی ادبانه ی «سَرِخودت» چه توجیهی داره؟آیا شاعر،آهنگساز،تنظیم کننده و خواننده که ممکنه همه شون یک نفر باشند لحظه ای فکر نکردند و نکرد که در صورت منتشر شدن این ترانه چه بازخوردی در جامعه ی حتی فوق مبتذل می تونه داشته باشه؟واقعاً ما داریم کجا می ریم؟بگذریم از این که الان با یک عدد کارت صدای معمولی و یک سیستم معمولی تر و یک نرم افزار مجانی قابل دانلود از اینترنت به راحتی می شه آهنگ(؟) ساخت. شاعران روان پریشِ مبتذلِ نوخاسته یِ عاشق هم که بعد از شاملو هر چیزی رو به اسم «شعر سپید» دادند به خورد خلق که روح اون بینوا احمدآقای خُلدآشیانِ جنّت مکان در گور روی ویبره است.
این علامت(؟) هم داره کم کم می ره رو اعصاب.این رو هم در آینده مثل اون فاکتوریل(!) خدا بیامرز حذفش می کنم تا عملیات انتحاری وبلاگ نویسی* من کامل شه.
می گن آرتور جرج مربی پرتغالی منتخب کمیته ی انتقالی فدراسیون فوتبال مشکل اخلاقی داره.از بازیکنان خوش تیپ و خوش بر و رویی که در لیگ بازی می کنند خواهش می شه حواسشون رو خوب جمع کنند.یه هو دیدی بعد از عمری عرق ریختن تو زمین فوتبال و آبرو جمع کردن یه دفعه توی تمرین های تیم ملی همه به باد رفت...واقعاً وقتی آقایون خدمتگزار بخوان بهانه بگیرن به چه چیزایی گیر می دن.
منبر اخلاقی-اجتماعی-هنری-ورزشی-هواشناسیِ متعهد به پایان رسید.خوش گذشت**قربانِ شما
----------------------------------------------------------------
پانوشت :
*خود زنی در نوشتن و گمراه کردن خود و خواننده.دو نقطه دی
**"نه این برف را سَرِ باز ایستادن نیست" بیش از یک شبانه روزه که مدام برف می باره.بیرون نرفتن،چای خوردن،تماشای برف از پنجره ی اتاق،کتاب خوندن و مثل سنت پولس قدیس موعظه کردن و نیز مسخره کردن ملت آن هم کیلویی.خوش می گذره لابد.
------------------------------------------------------
اصلاحیه:
در پی اعتراضات صورت گرفته مبنی بر اشتباهی که در درج متن ترانه ی زیبای آقای نریمان رخ داده به دین ترتیب متن آن اصلاح شد.«معطر» به «معطل» تبدیل و تصحیح شد.امیدوارم همه ی شما در همه ی موارد زندگی این قدر دقیق،حساس و غیره باشید.
با تشکر محمدرضا وغیره
برچسبها: Culture, Memories and Viewpoints, Satire, Sports
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز / هر کسی بر حَسَب فکر گمانی دارد
با خرابات نشینان ز کرامات مَلاف / هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
توی مقاله ای که درست نمی دونم کجا خوندمش و یادم نیست، یه چیزایی توش نوشته بود که خاطرم نیست و نمی دونم چیه ولی اینو می دونم چه با اون مقاله چه بی اون مقاله همیشه حرف من درسته،چون من خیلی باهوش و با استعدادم،بقیه احمق و بی شعور و نفهمن...خفه شو،عوضی...برو گم شو نکبتِ پتیاره...(بالای 18 سال نخوانند، بانوان اصلاً نخوانند بهترست چه بالای 18 چه پایین آن)
پروپانورولول* و بقیه قرص های مبارزه(؟) با تپش قلب اکیداً توصیه می شود.
یکی از این مراسم ها(دقیقش می شه رسم ها ها) برگزار شده بود در تجلیل از رزمندگان دانشگاه. از طرف یکی از این نهادهای دانشجوییِ اسمشو نبر، از استادی که سابقه ی طولانی حضور در جبهه داشت دعوت شد که : «آقای دکتر فلانی استاد درس ریشه های انقلاب تشریف بیارید ازتون تقدیر و تشکر کنیم.با تشکر».این بنده ی خدا که آدم خاکی ای بود،با اکراه تمام قبول کرد.وقتی بالای سن رفته بود یکی از این ریش نو رستگانِ دانشجو ضمن سخت فشردنِ استاد در آغوش،در گوشش جمله ای گفت بدین مضمون:«حاجی بوی جبهه می دی»تمام نشدن این جمله همانا و ترکیدن اسپندوار جناب استاد همان.خیلی عصبی شده بود،داد می زد که آی...بچه...تو چی از جبهه می دونی؟شما همونایی هستید که...و بدین ترتیب قصه ی ما تموم شد.هر کی هم نفهمید به من ربطی نداره لابد.باید بودی و می دیدی.نوستالژی موهوم رزمندگانِ خیالیِ متولد سال های پس از جنگ هم حکایت غریبیه.یارو با شونزده سال سن به سر مادری با بچه ش توی پارک داد می زد که: «هاااااای ما رفتیم جبهه خون دادیم...».حکایت غریبیه نوستالژی زدگیِ این نسل جدید و مُتِشرّع،خیلی غریب.
به خدا شرمنده م،اصلاً وقتی دیدمش دیگه نمی خواستم وبلاگ بنویسم**.یکی اومده تو گوگل سرچ کرده«کتابی در مورد آب منی با فرمتpdf» گوگل هم گفته بیا برو پیش این محمدرضا که خیلی حالیشه در این موارد.ای تو اون روحت با فرمتhtml ای بر قبر...با فرمت php ای مرگ با فرمتjpg.اَی بمیری گوگل .اینا دیگه چی می گن؟شاید هم بنده ی خدا می خواسته جایی استخدام شه احتیاج به یه رفرنس معتبر داشته،چه می دونم؟فقط همین مونده یه رساله هم بذارم اینجا واسه دانلود با فرمت txt.
از معدود پست هایی شد که یک لینک داشت.
حیف ...حیف که این جا خونواده رد میشه.
---------------------------------------------------------------
پانوشت :
*اسمشو نمی دونم احتمال اینکه اشتباه باشه هست حالا شما با دکتر متخصص هماهنگ کنید.حالا بیا اینو به یکی که زبونش نمی چرخه بگو بخونه...
**وقتی نوشتم خودمم فهمیدم چه چیز مزخرفی گفتم.می دونم.شما بدونین دقیقاً برعکسه چون انرژی گرفتم.(می تونین یه شکلک پینوکیو بذارین اونجا)
برچسبها: Link, Memories and Viewpoints, Satire
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه ...خلی می گوید؟
توماس شلینگ برنده جایزه ی نوبل اقتصاد در سال 2005 و مُبدّع «نظریه ی بازی ها» به ایران آمد و رفت.فکر نکنم به جز حامد قدوسی،فرد دیگری کلامی گفته باشد از بین وبلاگهایی که هر روز می خوانم و کم هم نیستند.خیلی خوبه آقای شلینگ بیاد ببینه منظور ما از اقتصاد ملی یا اسلامی چیه.دلم می خواد اونجا باشم ببینمش.خیلی.
این ژیژک رو دریابید.برعکس بقیه کسانی که نظرشونو درباره سلاوُی ژیژک پرسیدم و گفتند که سخت و غیر قابل درک حرف می زنه،من معتقدم دقیقاً برعکسه.ژیژک پیچیده ترین موضوعات رو به ساده ترین شکل ممکن بیان می کنه.نمونه ش همون مقاله ای که دو سه پست پیش گذاشتم که هر کسی خوندش گفت خوب نوشته،بگذریم از قضاوت خوب و بدی درباره ی عقیده ش،مهم اینه که حرفش رو خیلی واضح زده.ترجمه ی خوب عبدی کلانتری هم مزید بر علت.
از این که هر مزخرفی که به دهان و ذهنم (؟)می آد و می نویسم،عمیقاً احساس شادمانی می کنم.
کماکان اگر عده ای فکر می کنند من طرفدار اصلاح طلبانم* بگویم به ...**خندیدم که باشم.قضیه مال سه سال پیش بود که بیست و سه سالم بود.آن موقع هم نبودم به جان خودم.مثل قضیه ی کمونیست های آمریکا در دهه های پنجاه و شصت شده اینجا.مدام باید توضیح بدهم.نبودم و نیستم.اَه.
تو فکر برپا کردن یک مسابقه ی اس ام اس هستم.مگه وبلاگ من از برنامه ی وقت مسابقه چی کم داره؟ سئوال اول : کدام یک از بازیگران دوریال های تلویزیون به درد لای جرز می خورند؟(مردا و زنا قاطی،اینجا جدایی جن.سیّتی نداریم).سئوال دوم : چه خبر؟خودت خوبی؟
هوا سرد شده،منم حوصله ی سرما رو ندارم؛هیچ وقت حس خوبی به رطوبت سرد شمال تو زمستون نداشتم،البته پاییز فوق العاده ای داره.خسته می آم خونه.خب کنار بخاری نشستن و آرامش داشتن و یه کتابی خوندن و با وبلاگ ور رفتن و فضولی کردن تو کار مردم،می تونه سرما و خستگی رو...بعضی حرفها رو اگه اینجا هم نزنم خفه می شم.حس یه ماشین پنچری رو دارم که مدتهاست فقط به خاطر پنچر بودنش تو گاراژ مونده.تو خود بخوان حدیث مفصل...احساس خفگی،احساس بچه بودن و بچه ماندن،احساس این که همه بگن تو مسئولی در حالی که مسئولیت خودشون رو نمی دونن،احساس این که...خفه شدم،خفه می شم اصلاً.نوشتن برای هیچ یا صحبت کردن با دیوار،اینجا هم چه فرقی می کنه با محیط خونه؟ها؟هه.
مرگ من...خبرش.
------------------------------------------------------------------
پا نوشت :
*شامل طیف گسترده ای از علی اکبر محتشمی پور تا محمدرضا خاتمی.
** ها؟چیه؟فِک کردی الان محل دقیقشو می گم؟هه.
برچسبها: Culture, General, Link, Politics and International Communication, Satire
خوشتر آن باشد که سِرّ دلبران / گفته آید در حدیث دیگران
سیاسی نوشتن و از سیاست گفتن در ایران علاوه بر انواع برخوردهای کلیشه ای از طرف بیشتر مخاطبان و اطرافیان مانند : «این ها همه بازیه»،«من اهل این دسته بندی ها نیستم»،«سیاست چیز(؟)کثیفیه»،«حرف سیاست رو نزن سرما می خوری»،«تو نمی دونی چی به چی هست اوضاع خیلی پیچیده هست»*و از همه مهمتر«می آن می برنت فلانجا و...» یک رویه ی دیگر هم دارد.هر چه قدر هم دنده پهن و پوست کلفت و نترس(؟)باشید،بازهم بعضی ملاحظات را نمی توان نادیده گرفت.باید قبول کرد در کشوری زندگی می کنیم که آزادی بیان از دو جهت در معرض تهدید و تحدید است.یکی جدی نگرفتن این حق از سوی مردم و کم رنگ بودن آن در مطالبات،که خب حق هم دارند،غم نان و... و دیگری کم رنگ گرفتن آن از طرف سردمداران و همچنین نبود تعریف روشنی از آزادی بیان.این مشکل باعث می شود افرادی که در ایران با نام و نشانی در روزنامه ها و وبلاگها با رویه ی سیاسی یا انتقادی می نویسند همواره دست به عصا بوده و ترس از برخورد خشن از جانب دیگران -حتی شاید اقشاری از مردم- بر نوشتارشان تاثیر گذار باشد.البته نتیجه ی این تاثیر همیشه منفی نیست.گاهی می بینیم نویسندگان چیره دست کشورمان از روش های جالبی استفاده می کنند. فکر می کنم الگوی آنان به طور مثال همین بیت شعر زیبایی ست که اول مطلب نگاشته ام.سِرّ دلبران را در حدیث دیگران گفتن،به در گفتن که دیوار بشنود،مثال های ملموس و مرتبط زدن در امثال و حکم.این نوع روش نوشتن در بین نویسندگان مطالب سیاسی رواج پیدا کرده که احتیاج به مهارت زیادی دارد طوری که نه موضوع اصلی منحرف شده و نه نوشتار به سمت پیچیدگی و نافهمیدگی برود.در تاریخ شاهد نمونه های زیادی بوده ایم.کسانی مانند میخاییل بولگاکف یا آلکساندر سولژنیتسین **در شوروی سابق به زیبایی و مهارت تمام از این روش استفاده می کردند و نام خود را جاودانه ساختند.حتی استالین دیکتاتور مخوف شوروی با همه ی قساوتش سبک نوشتاری بولگاکف را بسیار می پسندید.فکر می کنم در اثر ندانستن این روش این قدر این شاخه آن شاخه رفتم که نه سِرّی از دلبران گفته شد و نه حدیثی از دیگران نقل.
جناب خشایار دیهیمی روی پروژه ای کار می کند به نام «نام آورانِ فرهنگ».گفته اند چیزی بالغ بر یکصد جلد کتاب درباره ی یکصد فیلسوف و متفکر تاریخ است.کتاب های نه چندان پر حجم با تکیه بر نگارش خلاصه ای از زندگی نامه،تفکرات و آثار متفکران.تا جایی که می دانم پانزده جلدش را به بازار فرستاده.به آقای دیهیمی و همکارانش بابت این خدمت ارزنده خسته نباشید می گویم.جامعه ی ما به این تلاش ها و این افراد نیاز دارد.
می گویند آقای مارتینیتی رییس فدراسیون جهانی کشتی FILA در مصاحبه ای گفته : بیشتر افرادی که در مسابقات جهانی در همه جای دنیا دور تشک کشتی را شلوغ کرده اند خبرنگاران و مسئولان(؟) ایرانی هستند و همچنین فدراسیون کشتی ایران،درخواست میزبانی مسابقات جهانی را به زبان فارسی برایشان فرستاده اند.خوشحالیم که هم سنّت حسنه ی ایرانی را و هم زبان شیرین فارسی را پاس داشته اند.دمشان گرم.
2008 هم اومد و ما هنوز آدم نشدیم...
---------------------------------------------------------------
پا نوشت:
*به کسی که چنین حرفی زد گفتم فلانی برو شاعر شو که سبکت هم به گمانم خراسانی ست.
**از نویسنده ی اولی کتاب زیبای مرشد و مارگریتا و از دومی کتاب بخش سرطان و مجمع الجزایر گولاک را در همین راستا می توان نام برد.
برچسبها: Culture, Link, Memories and Viewpoints, Politics and International Communication, Satire, Sports
خیام اگر زباده مستی خوش باش/ با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است/ انگار که نیستی چو هستی خوش باش
دوستی می گفت اصلاح طلبان مردان قوی ای در جبهه ی خود دارند،شاید موفق شوند.مردان قوی در کدام عرصه؟البته اصلاح طلبان تئوری پردازان به نسبت خوبی دارند امثال حجاریان،علوی تبار و...اما در عرصه ی عمل چه؟دستشان از اصول گراها مخصوصاً جناحی که الان بر سر قدرت است مهندسانِ آبادگرِ بی حزب خیلی خالی تر است.جناحی که بر سر قدرت است نقطه ی قوتش شدت و حدت در تصمیم سازی،تصمیم گیری و اجرای آن است.حمایت از هم و ایمان به ایدئولوژی خود.یک دستند.چه مثبت چه منفی کار خودشان را دارند می کنند مانند آن جناحی که هشت سال قوه ی مجریه را داشت متشتِت نیستند.فحش ندهید حرفم چیز دیگریست.با این کار نداریم که آیا به سود ملت و مملکت است یا نه،بحث ارزشی نیست مفهومی ست. با پیاده کردن افکارشان کار داریم.خیلی موفقند.جناح احمدی نژاد به قول محمدرضا نیک فر ایمان و تکنیک را در راستای ایدئولوژی با هم آمیخته و ساختاری قوی ایجاد کرده.کسی این جا از گرانی،دموکراسی و...حرفی نزد بحث چیز دیگری ست.ارزش های مورد توجه آقایان دارد به خوبی پیاده می شود.سردار رادان را بنگرید در اجرا فوق العاده عمل کرده.یا همین سفرهای استانی.اگر قصد خدمت بود که...قصد چیز دیگری ست آن هم به خوبی پیاده شده و می شود.اما اصلاح طلبان و روشنفکران دینی(؟) دوروبرشان نه می دانند چه می خواهند اگر هم بدانند نمی توانند آن را پیاده کنند.این وسط آن چند نفری هم که عمل گرا و کار بلدند نیز گم می شوند.نمونه اش چند مدیر اقتصادی یا اجرایی قوی و یا همین صفایی فراهانی.بحث اصلاً از مهندس صفایی شروع شده بود.
این مقاله از اسلاوی ژیژک فیلسوف بزرگ معاصر را بخوانید.این هم نظری ست.
خیام را خوانده اید؟رباعیاتش را؟آیا می توان هیچ انگاری و هیچ گرایی اش را نادیده گرفت؟گروهی اندیشمندان به قول معروف اسلامی با تلاش بی هوده می خواهند ثابت کنند آن خیام مسلمان ریاضی دان جدا بود از آن خیام شاعر پوچ گرا.که چه بشود؟جالب است.به قول نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت:هیچ انگاری بر در می کوبد.خب مهمان که بر در کوبید جوابش می دهند نه؟بیاییم خیام را دوباره بخوانیم و بحث کنیم چرا چنین گفت خیام؟
آقایان دیدید؟از ابراهیم جعفری شروع شده بود کسی جدی نگرفت حال آقای طالبانی نمک خورده نمکدان می شکند.یادش رفته که ما نبودیم صدام خ...چه کنیم؟کردستان را هم بدهیم علاوه بر اروند رود که مبادا برادران دینی مسلمان و هم رزم ما در عراق که هشت سال اشتباهی با آنان جنگیدیم ناراحت شوند؟غرامت جنگ چقدر بود؟هزار میلیارد دلار؟ای بابا قابل این حرفها نیست،اینها پول خرد است،فقط ده میلیارد بشکه ی نفت است آن هم بخورد توی سر بوش و سارکوزی،مهم برادری ست که باید حفظ شود،باقی همه فُسانه و فِسانه ست...
توی این های و هوی بسکتبال ما یک پسر خوب رو هم از دست داد.
برچسبها: Culture, Democracy and Human Rights, Link, Politics and International Communication, Satire, Sports
یکی از عشق* می لافد یکی طامات می بافد / بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم
دموکراسی باید در ذات خودش خالص باشد.شبهه ای در مطلب قبلی برای دوستان پیش آمد که علی رغم توضیحی که دادم،لازم دانستم باز هم بگویم.خلاصه می کنم.دموکراسی نباید قائم به شخص باشد.جنبش آزادی خواه و دموکراسی خواه پاکستان نباید با ترور خانم بی نظیر بوتو از هم بپاشد.دموکراسی را نمی توان ترور کرد.این که گفتم «التقاط» منظورم این بود که دموکراسی با سنّت های متعصبانه و برداشت های خشونت گرایانه از دین و روایت های به قول آقای کدیور،فرابشری از مذهب قابل جمع نیست.مثال زیبایی ست می گویند شتر سواری دولا دولا؟در ممالکی که همه می دانند کجاست،روح دموکراسی وجود ندارد،اسمش دموکراسی است.بیشتر و در بهترین حالت آریستوکراسی و الیگارشی است(آن هم دارای شبهات).برداشت های خشونت گرایانه منجر به حذف فیزیکی مخالف شده و روایت فرابشری و آن جهانی از مذهب غالب باعث التقاط و گمراهی مردم می شود.چه بیچاره ملتی ست که به نام دموکراسی در مملکتشان حکومت برپاست و هرکس هم تلاشی کند به نام دموکراسی حذف می شود.قضیه ی دستگیری رامین جهانبگلو را که یادمان نرفته.آخری ش هم عماد الدین باقی.باور کنید از منظر شخصی من تکه تکه شدن مرحوم بی نظیر بوتو با زندانی شدن آقای باقی در ماهیت خودش آنچنان فرقی ندارد.کار در پاکستان خیلی خیلی سخت است.پاکستان با این شرایط متاسفانه به بن بست دموکراسی می رسد.مگر این که ملتی(و نه فردی)از خویش برون آید و کاری بکند.**
سنت و مدرنیته قابل جمعند؟کدام بر دیگری تقدم دارد؟این سئوال مهمی ست.آیا می توان آن ها را در هم ادغام کرد؟این پست دوست قدیمی ما آقای امید و بحث در کامنت هایش جالب توجه بود.نام وبلاگ قبلی من و امید بر حسب تصادف یکی شده بود.کمتر کسی دیده ام که افکارش به قول آقایان با من زاویه نداشته باشد.امید از آن کمتر کسی هاست.فرق ما دوتا فقط این است که او ماهی یک پست می نویسد من بیست پست می نویسم.
دوستی اس ام اس فرستاد که: «عشق مانند گنجشکی ست که اگر در دست بفشاریش می میرد و اگر دستت را شل بگیری می پرد***».جواب دادم خب اگر نگاهش داشتم چلغوزش**** را چه کنم؟جواب داد چه می دانم،نوش جان کن. ما هم برایش این را فرستادیم.«عشق مانند تپه ای ست که هر خری از آن بالا می رود».آدم را مجبور می کنند دیگر...عاشقی خر شدن دارد چلغوز خوردن دارد هزار بلای دیگر دارد.اما نمی دانم چه دردی ست این عاشقی که همه می خواهند بشوند.
می گویند آدم به حوا گفت مرا دوست داری؟حوا گفت فلان فلان شده مگر چاره دیگری هم هست؟
این میمون بی مغز خیلی طناز ست ها هوایش را داشته باشید.مسئولیت بد وبیراه هایش با من.
راستی مواظب تعمیق و توسعه ی شب های یلدا باشید یک وقت آقایان شک می کنند توطئه ست.بنیان مَرصوص که می گویند افکار این هاست.لانه ی عنکبوت و...البته جوابش را تا حدی که می توانستم دادم،سید عباس هم که خدا قوتش بدهد،شما خونتان را کثیف نکنید.
-----------------------------------------------------------------------------
پا نوشت :
*عقل هم آمده در بعضی نسخ که خب برای عاقلان است نه من.
**گاهی هم با حافظ زاویه پیدا می کنم.اصل شعر این است:
شهر خالی ست ز عشّاق بود کز طرفی / مردی از خویش برون آید و کاری بکند
***مضمونش این بود به طور دقیق یادم نیست چه بود.
****یعنی نمی دانید چیست؟به معلمم قول داده ام مودب تر باشم.
------------------------------------------------------------------------------
کرم نوشت :
یه کاری کردم اگه بخواین کامنت بذارین اول تمثال زیبای منو زیارت کنین،قالب تهی کنین برین فلانجا بیاین تا کامنتتونم یادتون بره وبا یه صلواد ختم جلسه.تازه امروز فهمیدم تِمپلیت هالوسکن رو می شه دستکاری کرد.اوووف
برچسبها: Culture, Democracy and Human Rights, Link, Memories and Viewpoints, Politics and International Communication, Satire